بشنو از نی . . .

اولین فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری فرهنگی افغانستان

صفحه اصلی آرشیو مطالب انجمن تماس با من قالب وبلاگ

حضرت معين الدين چشتي

حضرت معين الدين چشتي

خواجه معين الدين چشتی رح :
خواجه معين الحق والدين حسن چشتی سجزی هروی اجمیری در قرن ششم هـ ق سال 537 در سیستان متولد شد و در چشت عنبر شرشت مهاجرت نمود و به ریاضت مشغول گردید و مرید خواجه احمد بن مودود چشتی گردید و درین جا صاحب کرامات و محبوب الهی گردید. وی از اکابر مشایخ صوفیه و پیشوای‏ سلسلهء طریقت چشتیه و مروّج‌ سلسله چشتیه در شبه قارهء هند بوده است. اگر چه بنیان گذار طریقه چشتیه قطب گرامی حضرت شیخ ابواسحاق شامی رح (329 ه ق ) است لیکن در هندوستان حضرت خواجه معین الدین چشتی به عنوان مؤسس طریقه چشتیه میدانند از خدمات وی نمیتوان به ساده گی گذشت . چنانکه مشهور است، وی پس از سید علی بن عثمان هجویری صاحب کشف المحجوب، بزرگترین و مهمترین شخصیت تصوف‏ اسلامی میباشد که شمع نور اسلام را در دیار بت پرستی بدرخشش در آورد . وی اولین بار، سلسهء طریقت عرفان را در آنجا بنیان نهاد و بساط ارشاد را گسترد و مقبولیت و محبوبیت فراوانی‏ بدست آورد. اینک در اینجا مختصری دربارهء زندگی وی و چندی راجع به آثار او نگاشته‏ میشود و به خدمات و مقامات دینی و عرفانی وی، در شبه قارهء پاکستان و هند، اشاره‏ای میرود. خواجه معین الدین چشتی که با القاب سلطان الهند2، ولی الهند3، هند النبی‏ 4، وارث النبی فی الهند 5 ، خواجهء خواجگان ‏4، خواجهء اجمیری‏ 5، خواجهء غریب نواز 6 ، امام الطریق 7 ، خواجه بزرگ 8 ، پیشوای مشایخ هند 9، شیخ الاسلام 10 ، نایب النبی فی الهند معروف است ، در اصل سیستانی و یا از قریهء چشت از توابع هرات بود. و در همانجا به فراگرفتن علم و دانش پرداخت و سپس به چشت هرات‏ مهاجرت کرد و در این شهر به ریاضت مشغول گردید و از این رو به چشتی‏ معروف شده است. وی پس از مدتی اقامت در چشت به اجازه خواجه احمد بن مودود عازم طوس گردید و در طابران‏، در خانقاه خواجه عثمان هارونی، که یکی از مشایخ بزرگ خراسان و طریقه چشتیه بود، رحل اقامت افکند، و در آنجا در نزد خواجه عثمان به تکمیل مقامات‏ عرفانی و روحانی مشغول شد. و سرانجام دست ارادت به خواجه عثمان داد و در زمره خلفای وی قرار گرفت.
خواجه غریب نواز ما درمیان اولیا چون محمد مصطفی درمیان انبیا
خواجه معین‏الدین چشتی از طوس رهسپار بغداد گردید و مدتی در این شهر که در آن‏ روزگار از مراکز مهم علوم و معارف اسلامی بود توقف کرد و از مشایخ آنها نیز بسیار استفاده کرد و خود نیز مجلس تدریس و ارشاد تشکیل داد. گروهی از او استفاده کردند و چندی نیز در حرمین شریفین و شام و مصر گردش نمود و خلایق بسیاری از او اجازه گرفتند و از مجلس علمی و عرفانی‏ او استفاده بردندو در سفرهای‌ خود با مشایخ‌ بزرگی‌ چون‌ نجم‌الدین‌ كبری‌ ، شیخ عبدالقادر گیلانی‌ ، ابوالنجیب‌ عبدالقاهر سهروردی‌ و ابوسعید تبریزی‌(مرشد جلال‌الدینِ تبریزی) دیداركرد. او همچنین‌ آرامگاه‌ مشایخی‌ چون‌ ابوالحسن‌ خرقانی‌ در خرقان‌، خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ در هرات‌ و احمد خضْرَویه‌ را در بلخ‌ زیارت‌ كرد. )
چگونگی مهاجرت خواجه معین الدین به هندوستان:
در آغاز قرن هفتم هجری سلطان شهاب الدین غوری از موطن اصلی خود در فیروزکوه که در میان کوهستانهای سر بر آسمان کشیده غور در مشرق هرات‏ قرار دارد به هندوستان لشکر کشید. وی پس از اینکه لاهور را از بازماندگان و سلاطین غزنوی گرفت به طرف دهلی حرکت کرد و پس از چندی‏ دهلی را فتح نمود و آنجا را پایتخت خود قرار داد . پس از اینکه ناحیه‏ پنجاب به تصرف مسلمین درآمد و نفوذ اسلام در آن مناطق برقرار گردید، گروهی از دانشمندان و رهبران مسلمانان برای ترویج و تبلیغ دین مقدس اسلام‏ به پنجاب و راجستان مهاجرت کردند و به فعالیتهای دینی و مذهبی مشغول‏ شدند. خواجه معین‏الدین چشتی درین هنگام همراه سلاطین و امرای غوری به‏ هندوستان رفت و در شهر اجمیر در منطقه راجستان ساکن گردید خواجه در اجمیر مؤسسات اسلامی درست کرد و مدارس و مساجدی بنیاد نهاد و به تدریس‏ و تبلیغ مبانی اسلامی مشغول گردید. خواجه معین‏الدین چشتی از طریق تصوف و عرفان که با روح و فکر مردم هند سازگار بود موضوعات دینی را القاء میکرد و در اندک مدتی شهرت عظیم‏ یافت و مردم از اطراف واکناف پیرامون وی را گرفتند و از وجود وی‏ استفاده کردند . نحوه رفتار سلاطین و امرای هند با خواجه نظام الدین : پادشاهان و امرای اسلامی هند فوق‏العاده به وی احترام می‏کردند. برای‏ خواجه معین‏الدین چشتی وسائل پیشرفت از هر جهت فراهم گردید و او توانست‏ میلیونها نفر از بت‏پرستان هند را به توحید راهنمایی کند و از برکت وی‏ دین مقدس اسلام در شمال و مغرب هند پیش رود. معین‏الدین شاگردان زیادی‏ تربیت کرد و آنان هر کدام در منطقه خود مصدر خدمات ارزنده‏ای شدند. قطب‏الدین بختیار کاکی و فریدالدین گنج شکر از شاگردان و تربیت شدگان او هستند که منشأ آثار و خدمات اسلامی شدند خواجه معین‏الدین پس از مدتی فعالیت و تأسیس سازمانهای فرهنگی و مذهبی در شهر اجمیر دیده از جهان فرو بست. مسلمین پس از درگذشت او برایش مقبره مجلل و باشکوهی ساختند که پس از هشت قرن هنوز پا برجاست و یکی از مزارات درجه اول مسلمین در هند به شمار میرود . سلاطین مسلمان هند، از عصر ناصرالدین خلجی تا زمان نظام حیدرآباد، هر کدام در آنجا از خود یادگاری گذاشته‏اند. در ایوان و رواقها و داخل مقبره اشعار زیادی به زبان‏ فارسی که زبان رسمی مسلمانان هند بود نوشته شده که اینک چند بیت در ذیل‏ به نظر خوانندگان محترم میرسد

خواجه خواجگان معین الدین اشرف اولیاء روی زمین
در جمال و کمال او چه سخن این مبین بود به حصن حصین
مطلعی در صفات او گفتم در عبارت بود چو در ثمین
ای درت قبله‏گاه اهل یقین بر درت مهر و ماه، سوده جبین
روی بر در گهت همی‏سایند صدهزاران ملک چو خسرو چین
خادمان درت همه رضوان در صفا روضه‏ات چو خلد برین
ذره خاک او عبیر سرشت قطره آب او چو ماء معین
سلاطین تیموری هندوستان به خواجه معین‏الدین چشتی بسیار ارادت داشتند. جلال‏الدین اکبر یکبار از آگره پایتخت خود پیاده برای زیارت معین‏الدین به‏ اجمیر رفت، و مسلمانان هند از اهل تشیع و تسنن به وی علاقه دارند و هر ساله در ماه رجب مجلس عظیمی به یاد وی برگزار میشود و صدها هزار نفر از اطراف و اکناف کشور پهناور هند در اجمیر اجتماع می‏کنند و از خدمات و زحمات اسلامی وی را تجلیل و تکریم می‏نمایند. شرح حال و آثار وی در تذکره‏ها مشروحا ذکر شده است .
معین‌الدین‌ در اجمیر ازدواج‌ كرد و حاصل‌ دو ازدواج‌ وی‌، سه‌ پسر (ابوسعید، فخرالدین‌، حسام‌الدین‌) و یك‌ دختر (بی‌بی‌حافظه‌ جمال‌) بود. ابوسعید دو فرزند داشت‌ و پنجاه‌ سال‌ عمر كرد، فخرالدین‌ (متوفی‌ 661) از علما و عرفا بود و حسام‌الدین‌ نیز در 45 سالگی‌ به‌ سلك‌ عرفا پیوست‌ و سپس‌ به‌ طرز اسرارآمیزی‌ ناپدید شد. بی‌بی‌حافظه‌ نیز از دست‌ پدر خرقه خلافت‌ گرفت‌ و زنان‌ را ارشاد میكرد. مقبره وی‌، در كنار قبر پدرش‌، در اجمیر است‌ (لعلی‌ بدخشی‌، ص‌ 165؛ غلام‌ سرور لاهوری‌، ج‌ 1، ص‌ 363ـ364)

شجره نسب خواجه معين الدين چشتي :
حضرت خواجه غریب نواز رحمته الله علیه ازطرف مادر بچند واسطه بحضرت امام حسن میرسد و نسب نامه پدری قرار ذیل است خواجه معین الحق والدین بن سید غیاث الدین بن سید کمال الدین بن سید احمد حسین بن سید طاهر بن سید عبد العزیز بن سید ابراهیم بن سید محمد بن امام حسن اصغر بن امام علي نقی بن امام محمد تقی ابن امام علي موسي رضا بن امام موسی کاظم ابن امام جعفرصادق ابن اما م محمد باقر بن امام علی زین العابدین بن امام حسین بن حضرت علی مرتضي رضوان الله تعالي عنهم اجمعین . ( معین الاولیاء ص۳۸،۳۷ )

سیرو سفر :
درمورد ورود خواجه به طریقت و سلک صوفیان و انگیزه وی به سیر و سفر اکثر منابع ما داستانی نقل میکنند که ما فشرده آنرا درین جا بیان میکنیم : گویند که روزی حضرت خواجه معین الدین درباغ خویش مشغول کار بوده که مجذوبی بنام ابراهیم قندوزی رح گذرش بدان باغ افتاد، خواجه ؛ چون: چشمش بر وی افتاد مجذوب وی گشته بدوید و دستش بوسیده او را در زیری درختی بنشاند سپس خوشة انگوری در پیش نهاد و به زانوی ادب مقابل او بنشست ابراهیم قندوزی به انگور رغبت آنگاه با دست خویش با دهان خواجه معین الدین نهاد به مجرد اینکه خواجه کنجاره را خود نوری در باطن او لامع گشت و دلش از خانه و املاک و مال دنیوی سرد گردید همه را بفروخت و به درویشان داد و خود ترک دیارکرده بمسافرت پرداخت و سپس به خراسان آمده در ده هارونیه طابران طوس که قبلاً از مضافات نیشاپور بوده به خانقاه حضرت خواجه عثمان هارونی بخدمت شان درآمد و مرید آنحضرت که از کبار مشایخ چشتیه بود گردید و چندین سال درخدمت آنحضرت بسر برد و کارهای شایسته بجای آورد تا لایق خرقه خلافت شد و خرقه دریافت و بیست سال ملازم آنحضرت بود.

ورود حضرت خواجه معین الدین چشتی به هند:
آنحضرت از طریق مرز پنجاب وارد هند شد و در شهر لاهور اقامت گزید ابتدا با شیخ حسین زنجانی نیز دیدار نمود. خواجه چشتی بیشتر اوقات خود را در جوار مقبره حضرت علی بن عثمان هجویری جلابی غزنوی مشهور به داتا گنج بخش مؤلف کتاب «کشف المحجوب» به تفکر و عبادت می گذرانید و برای مدتی هم درآنجا معتکف شد و سپس عازم دهلی گردید و هنگام وداع با آرامگاه هجویری با دست راست اشاره نمود چنین گفت: گنج بخش فیض عالم مظهرنورخدا ناقصان راپیرکامل کاملان را رهنما . و در دهلی رفت بسیاری از هندوان توسط وی مسلمان شد و به طرف اجمیر حرکت نمود چون به اجمیر وارد شد و فراوان چراغ بر افروخت و از دم کبرای او گروها مردم بهره گرفتند بیشتر هندوان به برکت انفاس قدسیه آن پیر طریقت و وارث النبی فی الهند به دین اسلام مشرف شدند و آنانکه هم ایمان نیاوردند محبت خواجه را در دل جای دادند و پیوسته فتوح و هدیه های بسیار زیاد به آنحضرت می فرستادند. چراغ اسلام در هندوستان به طفیل عالیشان چشتیه روشن گشت. خواجه خواجگان در اجمیر سکونت گزید در آنزمان پتهوراج فرمانروایی مملکت هند را بدست داشت رای پتهورا و یارانش گران آمد اما؛ چون: عظمت وکرامت خواجه را میدیدند مجال دم زدن نداشتند و درکتابی نقل شده است: که که وقتی گروه گروه از هندوان بنزد خواجه می آمدند و مسلمان میشدند پتهورا در دلش آتش درگرفت به چند نفر امر کرد برویم صومعه سلطان هند خواجه خواجگان را آتش زنید درآن هنگام خواجه درحال راز و نیاز با خالق بی نیاز بود صومعه خواجه را به آتش زدند خواجه همانطور در حال راز و نیاز بود همه صومعه سوخت ولی باخواجه آسیبی نرسید بعد ازینکه سلام داد دید مردم جمع شدند گفت: چه واقعه شده گفتند: نمی بینی که همه سوخته خواجه از بس غرق عشق خدا بود ندانست که چه شده واقعاً نماز واقعی این است كه لحظه بحضورخالق بی همتا می ایستی غرق وصال خدا شوی همچو خواجه چشتی . و نقل شده است: تا اینکه یکی از خادمان خواجه یا یکی از مسلمین از دست پتهورا رنجیده و به نزد شیخ آمد، حضرت خواجه معین الدین درین مورد با پتهورا سخن گفت: اما مؤثر واقع نشد و پتهورا گفت: که این مرد یعنی خواجه معین الدین اینجا آمده است و نشسته سخان غیب میگوید؛ چون : این سخن به سمع حضرت خواجه رسید گفت : پتهورا را زنده گرفتیم و به لشکر اسلام دادیم درآن ایام طولی نکشید که لشکر اسلام به وسیله فاتح اسلام سلطان شهاب الدین سام غوری از غزنین در رسید و پتهورا را در مقابل لشکر اسلام شکست خورد و بدست معزالدین شهاب الدین سام اسیر گشت و در نتیجه سخن خواجه به حقیقت پیوست. اولیا را هست قدرت از اله تیر جسته بازگرداند از راه ازآن تاریخ درآن دیار اسلام رونق گرفت و بیخ کفر و فساد بر چیده شد . نقل شده است: سلطان ایبک برتخت نشست و پتهورا را زنده گرفتار کرد، چون خواجه به اجمیر رسید بیرون شهر زیر درختی که شتران راجه درآنجا جمع میشدند مقام فرمود، چون: شب شد شتران راجه در آنجا جمع آمدند و ساربانان بخدمت حاضر شده عرض کردند که این جای شتران ماست شما درینجا مجلس نکنید، حضرت خواجه فرمود: ما ازینجا بر می خیزیم شتران راجه نشسته باشند؛ چون: آنجا روانه شد برلب حوض آنا ساگر که بتخانه های بیشمار درآنجا ساخته بودند مقام فرمود چون شب گذشت فردا آنروز، ساربانان هرچند میخواستند که شتران برخیزند برنخاستند گویا سینه های ایشان با زمین وصل شده بودند، آخر ساربانان دانستند که ظهور این امر از بد دعایی همان فقیر است که شب او را رنجانیدیم و بخدمت خواجه رفتند و نیازمندیها کردند، فرمود: بروید که خکم برخاستن شتران شما ازجناب حق نافذ شده است ساربانان ؛ چون درگلة شتران رفتند دیدند که همة شتران خود برخاسته اند، چون:این خبر در شهر منتشر شد دشمنان اسلام با هم اجتماع نموده نزد راجه اجمیر رفتند و عرض کردند این شخص بیگانه که در نزدیک پرستشگاه های ما سکونت میدارد لایق ماندن آنجا نیست که مذهب او غیر مذهب ماست. برای اخراج اوحکم صادر گردد راجه کسان خود را مأمور کرد و حکم داد که آن فقیر را از لب تالاب خارج و از ملک من بدر سازند چون: مأمورین راجه به اجتماع کثیر برسر خواجه تاخت آوردند و مستعدان شدند که خواجه را برنجانند خواجه مشتی از خاک برداشت و آیة الکرسی بر آن خواند و برروی ایشان انداخت قدری از آن خاک برسر هرکس اصابت کرد بیافتاد و جسم وی خشک گردید و از زنده گی و حرکت بازماند و باقی منکوب و مغلوب شده رو به فرار نهادند . روز دیگر باز هندوان اجمیر برای پرستش که از طرف راجه مأمور بودند تاکنار تالاب آمده و بتهارا بپرستند ، به سر کرده گی (رام دیومهنت) هجوم کثیر به هم رسانیده بجانب حضرت خواجه حرکت کردند فی الحال لرزه بر اندام شان افتاد و رام دیو مهنت که سر دفتر ایشان بود بخدمت حاضر آمد و زبان به تصدیق کلمه اسلام بگشاد چون: رام دیو رام آن عالی مقام شد او چوب و سنگ از هر جا جمع آورده و بسوی دشمنان انداخت و هجوم ایشان زا پریشان ساخت و خواجه چون: این خدمت نمایان رام دیو بدید قدحی پرآب از دست مبارک به وی عطا کرد فرمود بنوش، به مجرد نوشیدن آب، آینه دل وی مصفا شد و از صدق ارادت مریدگشت و خواجه او را شادی دیو نام نهاد و به تکمیل رسید . بوقوع این کرامت ساکنان اجمیر فکر کردند که این جادوگر قویست و به مقابله وی جادوگری عظیم می باید (بسان داستان حضرت موسی و سحره فرعون) پس راجه اجمیر جیپال جوگی ساحر راکه در فن جادوگری در تمام هندوستان و شبه قاره ثانی خود نداشت و بر هوا می پرید نزد خود برای انجام این مهم طلب کرد چنانچه جیپال با یکهزار و پنجصد تن از شاگردان خود هریک در فن سحر و جادوگری و جوگ درکمال استادی بوده و هریک جیپال ثانی بودند در اجمیر نزد راجه فرمانروایی اجمیر آمد و سوار شد تا برای مقابله به با حضرت خواجه به نزد شان رود به اجتماع کثیر نزد آن پیران پیر رسید . چون: حضرت خواجه ازآمدن جوگی آگهی یافت برخاست و بعد وضوی تازه بگرفت خویش و اصحابش باعصای مرشد مبارکش خطی کشید و فرمود: ان شاءالله احدی از معاندان داخل این دایره آمده نمیتواند . چنانکه معاندان چون: نزدیک آن خط رسیدند و بعضی از ایشان پا اندرون دایره نهادند بحکم الهی بر رو افتادند، هرآن کهتر که بامهتر ستیزد * * * چنان افتد که هرگز بر نخیزد . ناچار عقب نشینی کرده برلب حوض اناساگر قیام کردند و مطلب شان ازین حرکت آن بود که همراهیان خواجه را از حوض آب گرفتن ندهند چنانکه آب را بند کردند (بسان لشکریان یزید در دهم محرم که آب را به روی جگرگوشه حضرت رسول خدا سیدنا امام حسین (رض) قافله سالار شهیدان کربلا و سید شباب اهل الجنه بسته بودند) حضرت خواجه به شادی دیو نو مسلمان ارشاد فرمود: که به هر طوری که توانی قدحی از آب حوض بگیر. چنانکه او قدحی از آب حوض پر نمودند نزد شان آورد به مجرد گرفتن آب در میان حوض یک قدح آب باقی نماند چنانچه گویی هرگز آبی در حوض نبوده است و مریدان خواجه در داخل دایره هرقدر که از آن قدح آب خرج میکردند آب کم نمیشد، آخرسبب مفقودگی آب از حوض، معاندان نهایت به تنگ آمدند و بسیاری به جان کندن افتادند و جیپال چون: این حال بدید به کناره دایره آمد بایستاد و آواز داد که مخلوق خدا از عذاب تشنگی می میرند و شما خود را فقیر میگویید و فقیر رحیم و کریم میباشید مقتضای دریا دلی آن است که آب به بنده گان خدا بدهید خواجه چون: این التماس جیپال شنید به شادی دیو ارشاد فرمود: که قدحی آبی که از تالاب آورده یی پس در تالاب بریز، چون: انداخت آب از زمین جوشیدن گرفت و تالاب لبالب شد، بعد از آن جادوگران جادوگری آغاز کردند، ناگهان از جادویی که کردند چنان در نظرش آمد که آن دستها و عصاها به هرسو میروند وکاربجایی رسید که از جانب کوه هزاران هزار مار خونخوار بجانب دایره میدویدند لیکن چون: به دایره میرسیدند سر برخط دایره نماده میماندند، چون: جیپال جوگی ازین جادو فروماند آتش از آسمان بارید و چندان بارش آتش به عمل آمد که انبارهای بزرگ از اخگرهای سوزان در بیشه فراهم آمدند و صدها به خاکستر مبدل شدند لیکن یک اخگر هم ازآن آتش سوزان اندرون دایره آنجانب نرسید هرگاه جادوگران ازین کار فراغت یافتند وکارها به مراد نیانجامید بالآخره جیپال پوست آهویی را که باخود داشت بر سرکشیده و به هوا افگند و خود برجسته برآن سوار شد و به آسمان پرواز نمود و از نظر مردمان غایب گشت، خواجه چون : جیپال را بدین حال دید، بجانب کفش های خود نگاه کرد و فرمود: بروید جیپال را به بدترین حال حاضرکنید، پس هردوکفش به هوا پریدند و جیپال را بدین حال پرو بال که متواتر با ضربه های نعلین برسرش میکوبیدند بر زمین روبروی خواجه آوردند جیپال چون: خود را بدین حال دید بگریست و سر در قدم آنحضرت آورده کلمه تصدیق اسلام را بر زبان آورد و مرید خواجه گشت : بگو حق آمد و باطل نابود شد حقا که باطل نابود شدنی بود" و به التماس وی حضرت خواجه درحق وی دعا فرمود تا عمر طولانی یافت و او را عبدالله حیات شاه نامیدند و گویند شبهای جعمه از کوه های اجمیر به آرامگاه مقدس حضرت خواجه می آمده و؛ چون: راجه اجمیر حال جیپال بدین منوال دید و مانند شادی دیو از وی هم نا امید شد به هزار انفعال از آنجا برگشته داخل شهر گردید و دست از مزاحمت خواجه برداشت. و روزی خواجه به راجه اجمیر نصایح و مشفقانه بکار برده و به اسلام دعوت نمود اصلاً در دلش کارگر نشد خواجه اسلام وی نا امید شده گفت: گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه به آب کوثرش هرگز سفید نتوان کرد و فرمود: که ترا به چنگ لشکر اسلام به قتل رسانیدیم انشاء الله همچنان به ظهور اسلام که در فاصله کوتاه لشکر سلطان شهاب الدین غوری که به معزالدین سام مشهور است وارد هند شد و راجه بی نصیب به اجمیر بقتل رسید و رای پتهورا زنده گرفتار شد و رای پتهورا فرمان فرمای دهلی بود و راجه اجمیر تحت حکومت او به نواحی اجمیر حکمرانی میکرد . حضرت ولی الهند خواجه معین الدین چشتی اجمیر را مرکز تبلیغات اسلامی وکانون عرفان ساخته و هزاران تن از هندوها درین شهر و در دهلی بدست مبارکش مسلمان شده و تعدادی تربیه گردیده و به اطراف و اکناف هند غرض تبلیغ اسلام و درضمن نشر مسلک چشتیه اعزام شدند چون: مشرب مشایخ چشت سماع را می پسندد و با موسیقی وآن هم با شرایط و قیودات مخصوص بخود میانه خوبی دارند و در کیش بودیزم و هندوئزم نيز موسيقي نقش بارزي داشت به اين اساس هندوها زمينه خوبي براي جذب شدن به اسلام داشتند و اين عامل توانست در پيشرفت اسلام و نفوذ دراعماق شبه قاره هند نقش مؤثر و به سزايي داشته باشد و علاوه برآن مشايخ چشت با غربا و فقراي جامعه علاقمندي و محبت ويژه يي داشتند از جانب خواجه و تربيه شده گان مكتب او تسلي، ترحم، محبت، الفت و نوازش ميديدند اين برخورد و اخلاق و طرز اجتماعي سبب شد تا دلها را صيد حق نموده وهمه را به اسلام مشرف كند . آنچه باعث تمايل هندوها به اسلام و گروش مسلم و غير مسلم به مكتب چشتيه شده است بي آلايش و ساده اين صوفيان پاك باخته بوده است ، نه خوارق كرامات و خوارق العادات . قول و عمل و گفتار و رفتار اين گونه عرفا چون دارويي بوده است براي درمان مردم رنجيده و از آنجا كه سخنان آنان از دل برمي خاسته است بردل مي نشسته است. قبل تذكر است كه به حدي مشايخ چشتيه در مسلمان نمودن هندوها و ديگران سهم داشته اند هيچ شيخ و سلسله ديگري به پايه ايشان نميرسد و همه مورخان هم به اين واقعيت در همه كتب تاريخ ارذعان دارند . و هركه درين ديار مسلمان شد و تاروز قيامت فرزندان ايشان ، همه بر اثر وجود شيخ الاسلام معين الدين چشتي خواهد بود . مسلمان . نقل است كه آنشب كه شيخ الاسلام خواجه معين الدين چشتي مشرف بموت بود، چند تن ازاولياء بزرگ حضرت رسالت (ص) را بخواب ديدند كه فرمود: دوست خدا معين الدين چشتي خواهد آمد ما به استقبال او آمده ايم » درآن هنگام فوت در پيشاني خواجه اين نوشته ظاهر شد حبيب الله مات في حب الله» (دوست خدا در دوستي خداوند وفات كرد) آنحضرت در سحرگاه دوشنبه 6 رجب سال 633 هجري در اجمير شريف ديده از جهان فروبست و به معشوق حقيقي پيوست. روضه آن در اجمير است و خاك پاك مزار اين بزرگ دواي دل دردمندان است سعادت زيارت ميسر باد .

آثار حضرت خواجه معين الدين قرار ذيل است :
انیس‌الارواح : ‌
1) انیس‌الارواح‌ یا انیس‌ دولت‌، که‌ ملفوظات‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ است

گنج اسرار :
2) گنج‌ اسرار ، که‌ مجموعه دیگری‌ از ملفوظات‌ خواجه عثمان‌ هارونی‌ است ‌؛ بخشی‌ از این‌ ملفوظات ‌ راجع‌ به‌ شرح‌ مناجات خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌ است‌.

دلیل‌العارفین:
3) دلیل‌العارفین، مشهورترین‌ اثر او، که‌ مجموعه‌ ملفوظات‌ وی‌ است‌ و قطب‌الدین‌ بختیار کاکی‌ آنها را گردآورده‌ است‌ (لاهور ۱۳۱۱). این‌ کتاب‌ در باره مسائلی‌ از قبیل‌ طهارت ‌، نماز ، ذکر، محبت‌، وحدت‌ و آداب‌ سالکان‌است‌.

بحرالحقایق‌:
4) بحرالحقایق ‌، ملفوظات‌خواجه معین‌الدین‌ چشتي خطاب‌ به‌ خواجه قطب‌الدین‌ بختیار است‌ که‌ در آن‌ سیر و سفر عرفانی‌ خود ، از جمله‌ معراجش‌ ، را برای‌ قطب‌الدین‌ شرح‌ داده‌ و از رسیدن‌ خود به‌ مقام‌ وحدت‌ سخن‌ گفته‌است.

اسرارالواصلین:
5 ) اسرارالواصلین ، شامل‌ هشت‌ نامه‌ به‌ خواجه قطب‌الدین‌ اوشي بختیار است .

رساله وجودیه: ‌
6 ) رساله وجودیه‌، در باره نیروهایی‌ که‌ به‌ سبب‌ ریاضت و چله ‌نشینی و نیز کیفیت دَم‌ (نَفَس‌) به‌ وجود می‌آید . این‌ رساله‌ آداب‌ دَم‌زدن‌ و سرمایه جوگ‌ نیز نامیده‌ شده‌ است. .

کلمات:‌
۷) کلمات‌ خواجه معین‌الدین‌ چشتي ‌، در باره وحدت‌ وجود ، نفی‌ و اثبات‌ ، ناسوت‌، لاهوت و ملکوت است .

دیوان مُعین الدين چشتي :
8) دیوان مُعین الدين چشتي ‌، که‌ شامل‌ غزلیات او به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌. در اقوال‌ معین‌الدین‌، آرای‌ وحدت‌ وجودی‌ آشکار است‌. وی‌ علامت‌ شناخت‌ خدا را خاموشی‌ در معرفت‌ و گریختن‌ از خلق دانسته‌ است‌، البته‌ خدمت‌ به‌ خلق‌، کمک‌ به‌ درماندگان‌ و روا کردن‌ حاجات‌ بیچارگان‌ و گرسنگان‌ نیز در تعالیم‌ وی‌ جایگاه‌ مهمی‌ دارد. برخی‌ از سخنان‌ معین‌الدین‌ در باره خوف‌ و رجا شبیه‌ به‌ سخنان‌ واعظان و زاهدان‌ است . با این‌ حال‌، عشق‌ و محبت‌ نیز در تعالیم‌ عرفانی‌ وی‌ جایگاه‌ بلندی‌ دارد بنابر این ‌، از نظر او دوستان‌ حق‌ تعالی‌، متصف‌ به‌ خوف‌ و رجا و محبت‌اند. معین‌الدین‌ در ملفوظات‌ خود بر شریعت و رعایت‌ جزئیات‌ و دقایق‌ آن‌ تأکید کرده‌ است‌. به‌ نظر او عارف‌ باید در وهله اول‌ در شریعت‌ ثابت‌ قدم‌ باشد، آنگاه‌ به‌ پایه‌های‌ طریقت‌، معرفت‌ و حقیقت‌ نایل‌ شود.
در شمارهء یازدهم از سال بیست و سوم مجلهء گرامی یغما مقاله‏یی تحت عنوان : خواجه معین الدین چشتی و حافظ» نگارش جناب دکتر مهدی غروی معاون رایزنی‏ فرهنگی سفارت کبرای ایران . متوفی 633 هجری صوفی‏ معروف هند را صاحب بیست ‏هزار بیت شناخته و نگاشته بودند که:« هیچکس پیش از حافظ غزل عارفانه مانند وی نسروده است. و اگر وی را در غزل پیشرو سعدی و حافظ بدانیم‏ راه خطار نپیموده‏ایم و در پایان مقاله نوشته بودند: خواجه در طی عمر طولانی خود هرگز مدح نگفت‏ و همهء اشعار وی اشعار عارفانهء بسیار نغز و پرمعنی است که متأسفانه کمی از آن بر جای‏ مانده است و همانطور که در ابتدای مقاله گفته شد غزلهای وی بیش از همهء غزلهایی‏ که پیش از حافظ سروده شده به اشعار حافظ شبیه است. در حالیکه وی معاصر سلجوقیان‏ و خوارزمشاهیان بود و سالها پیش از سعدی و حافظ می‏زیست. و چند تا از اشعاري كه بدل تمام مسلمانان چنگ زده قرار ذيل است :
درجان چو کرده منزل جانان ما محمد
صد ره گشاده در دل از جان ما محمد
ما بلبلیم و نالان دربوستان احمد
ما لؤلؤییم و مرجان عمان ما محمد
مستغرق گناهیم هرچند عذر خواهیم
پژمرده چون گیاییم باران ما محمد
از درد زخم عصیان مارا چه غم چوسازد
از مرحم شفاعت درمان ما محمد
امروز خون عاشق در عشق اگر هدر شد
فردا ز دوست خواهد تاوان ما محمد
ماطالب خداییم بر دین مصطفی ییم
بر درگهش گداییم سلطان ما محمد
درباغ و بوستانم دیگر مخوان معینی
باغم بس است قرآن و بوستان ما محمد

شعری درباره امام حسین:
شاه است حسین و پادشاه است حسین دین هست حسین و دین پناه است حسین
سر داد نداد دست در دست یزید حقا که بنای لااله هست حسین

خلفاي حضرت خواجه معين الدين چشتي :
آنحضرت داراي خلفاي زيادي است چه آن مرامي را كه وي تعقيب ميكرد يعني نشر واشاعه اسلام در سرزمين شبه قاره هندكه درآن سنگ، چوب، گاو، دريا، ستاره ها و برهما پرستش ميشد قدرت وقوت فوق العادهاي ميخواست كه بجز ولي الهند وارث رسول خواجه معين الدين چشتي كسي ديگري بطور كامل از عهده اين وظيفه ومسئوليت خطير و عظيم برآمده نميتوانست و خلفاي حضرت خواجه هر يك درگسترش اسلام و پخش آيين الهي و قوانين و تبليغ طريقه چشتيه سهم بزرگي داشته و جان نثاريهاي كردند كه ما بطور فشرده اسامي تني چند ازين شخصيت هاي بزرگ و بي نظير تاريخ عرفان اسلامي را ذكر ميكنيم:
1 – خليفه وجانشين اش خواجه قطب الدين بختيار كاكي .
2 – شيخ حميدالدين صوفي سعيد ناگوري مشهور به سلطان التاركين شيخ فخرالدين اجميري .
3 – بي بي حافظه جمال دختر شان .
4 – خواجه محمد يادگار سبزواري .
5 – شمس الدين التمس پادشاه هندوستان .
6 – شاه فخرالدين گرديزي .
7 – مولانا ضياء الدين بلخي .
8 – شهاب الدين محمد بن سام غوري فاتح دهلي .
9 – پير حاجي سيد علي شاه بخاري .

شاه است حسين و پادشاه است حسين

دين است حسين و دين پناه است حسين

ســـر داد و نـــداد دســــت در دســــت يزيد

حـــقــا كــــه بـــنـــاي لا اِله اســـت حسين

*******

و در پايان دو غزل از آن بزرگ‌مرد عرفان:

من نــمــی‌گویم «انـا الحــق»، یار می‌گوید بگو

چــــون نگـويم؟: چــون1 مـرا دلدار می‌گوید بگو

هر چــه می‌گويد بــه من هــر بار، می‌گويد مگو

مــــن نمــــی‌دانم چـــرا ایــن بار مــی‌گوید بگو

آن چــه نتـوان گفتـن انـــدر صــومعــه با زاهدان

بـــا تـــحــاشـــا بر ســر بـــازار مــی‌گــوید بگو

گفتـــمــش رازي که دارم با کـه گویم( در جهان

نـیــســت محرم) با در و دیــــوار مــی‌گـوید بگو

سـرِّ منصـوری نهان2 كردن، نه حدِّ چون منيست

چـون کنم، هم ریسـمـان، هم دار می‌گوید بگو

آتـــشِ عــشـــق از درخــت جان من بر زَد عَلَم

«هــر چــه با موسی بگفت آن یار» می‌گوید بگو

گفتمش من چون نی‌ام در مـن مدامـي می‌دمي

مــن نــخــواهم گفــتـنِ اسـرار، مــی‌گویــد بگو

اي صـبـا که پرسدت کز ما چه می‌گوید«معین»

«ایــن دوئــی را از مـــیــان بـردار» می‌گوید بگو

1- مي‌توان اين مصرع را اين‌گونه نيز خواند:

چون نگويم چون، مرا دلدار مي‌گويد بگو

2- به فرموده‌ي يكي از اساتيد، به جاي كلمه‌ي «نهان»، مي‌توان كلمه‌ي «بيان» را نيز قرار داد كه معناي كلمه‌ي «چون» در مصرعِ بعد اندكي تغيير مي‌كند.

3- اين غزل توسط «عبد القادر فدائ» به زبان اردو ترجمه‌ي منظوم گرديده كه در اين‌جا آورده شده است:

مــــــیـــں نہیــں کہتــا انــا الـــحق یار کہتا ہیـکہ کہہ

جــــب نہـــیـــں کہــتــا ہوں مـیں دلدار کہتا ہیکہ کہہ

پہـــلــے جـــو کہــتـــا تــھــا وہ، تاکید کرتا تھا نہ کہہ

پــــھــر نہ جــانے کـــس لــئے اس بـار کہتا ہیکہ کہہ

جــــو نـــہ کہنـــا چــاہئے تـــھــا زاہـدون کے سامنے

بــــہ تـــحـــاشـــا بـــر ســرِ بازار کـــہــتــا ہـیـــکہ کہہ

رازِ مـــنـــصــــوری چــھـپانے کی نہیں ہے مجھ پہ حد

کـــیــا کـــروں پــھــانــسـی کا پھندا دار کہتا ہیکہ کہہ

میــں نے پوچھا اس جہاں میں رازِ دل کس سے کہوں

مـحـــرمِ دل جــــب تـــــمـــیــں دیـــــوار کہتا ہیکہ کہہ

عشـــق کـــی آتـــش نــــے جــھنڈا کردیا دل پہ نصب

جو کہ مـــوســـــیٰ نے کـــہا تــــھا یار کہتا ہیــکہ کہہ

میں نہیں ویـــســـا تو میری خاک میں ہے کیوں چمک

چاہـتا ہـــوں نہ کہــوں اســـرار کہـــــتــا ہـــــیـــکہ کہہ

اے صبا تجھ سے وہ پوچھیں کچھ معیں کہتا بھی تھا

دور کرنے کـــو دوئ غـــــم‌خـــــوار کہتا ہیــــکہ کــہــہ

*******

ایں منــم یا رب که انـدر نـور حــق فانی شدم؟

مـطــلــع انــــوار فـیـض ذات سـبــحـانـی شدم

ذرہ ذرہ از وجــــودم طــالـــــب دیــــدار گــشت

تا که مــن مـــســت از تجلّی‌هاي ربانی شدم

«زنگ غــیــرت را» ز مـــرآت دلـــم بـــزدود عشق

تا به کـــلـــــی واقـــــف اســـرار پنـهانی شدم

من چنان بیرون شدم از ظلمتِ هستیِ خویش

تا ز نــــور هستی او آن کـــه مــــی‌دانی شدم

گـــر ز دود نـــفــسِ ظــلــمت پاک بودم سوخته

ز امــــتـــزاج آتــشِ عشقِ تو نـــورانــــی شدم

خلـــق مـــی‌گفتـنـد کین رہ را به دشواری روند

اي عـــفــاک اللَّه که من باري به آسانی شدم

دم به دم روح القدس اندر «معینی» می‌دمد

وه نمی‌دانـ‌ـــم مگر من عیسیِ ثانی شدم

گرفته شده از کتاب:

چشتی مودودی ، سیداحمدظریف ، تاریخ مشایخ چشتی ، چاپ هرات افغانستان ،بی نا ، 1392



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:25 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

زیوری ویژه

زیوری ویژه
...

زیر آواز ضربه‌های تبر تن من هستیِ درختی بود
آزمون بلند زیستنم سرنوشت غریب و سختی بود...
خواب دیدم که باد می‌آمد و میان جماعتی موهوم
جسد شاعری شبیهِ خودم روی آوارگیِ تختی بود
مثل پیراهن خودم یک عمر روی پاهای خویش خشکیدم
داستانم شبیهِ یک دامن در حصار طناب رختی بود
مرد می‌رفت تا کلاغ شود در تمام خودش زمستان‌ها
شانه‌هایش مسافری و دلش سنگ سوادایی کرختی بود
مرده بودم، فقط غزل‌هایم برگ‌هایی که ریختند از من
برگ‌هایی که بعد پاییزی یادگار تن درختی بود



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:23 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (1) ]

سرابی در «نیلوفر آبی»

سرابی در «نیلوفر آبی»

شنبه ۲۲ قوس ۱۳۹۳ - عمران راتب

 

نیلوفر آبی، مجموعه‌ی شعر کوتاهه، محی‌الدین فرهمند، ۵۵ شماره شعر. مینی‌مالیسم مقوله‌ای است جوان و تازه. عمر این مقوله بیشتر از چهل سال نمی‌شود. با آن هم، نقدنویس امریکایی، ریچار وُلهایم برای بار اول در دهه‌ی شصت میلادی در ستایش و پشتیبانی از ریزه‌گرایی، نوشت: «اندکْ بسیار است.» باری، اگر در پیرامون ریزه‌گرایی تدقیق و تفحصی کرده باشیم، در خواهیم یافت که در زمانه‌های خیلی‌ها دور هم می‌شود ردِ پایی از این نوع پرداخت در ادبیات را در یافت. به نظر می‌رسد که خاستگاه ریزه‌گرایی در ادبیات، چه در نثر و چه در شعر، خاورزمین بوده است. در ادبیات کهن چین و به ویژه جاپان، ساختار ریزه‌گرایی را می‌توان با اسم و رسم «تانکه‌ها» شناخت. گفته می‌شود که نوع شعر «تانکه» هزار‌ها سال قبل از امروز، شعر ویژه‌ی امپراتور‌ها و خانواده‌های آن‌ بوده است. «تانکه»ی جاپانی در کلیت، از سی‌ویک هجا ساخته شده و اغلب دارای پنج مصراع می‌باشد. در جاپان، برای مدت‌زمان زیادی «تانکه» ساختار حاکم بر بیشترینه نوشته‌ها وبه خصوص شعر بوده. بعدها زمانی که ابعاد سیطره‌ی این پدیده پهنا یافته و در سرزمین‌های دیگر راه پیدا می‌کند، در کشور مادر، نوزاد دیگری شاخ و پنجه کشیده و میراث‌بخور «تانکه» می‌شود: «هایکو». «هایکو» که خود از «تانکه» زاده شده است و می‌توان آن را فرزند «تانکه» شمرد، با اندک تغییراتی همان راهِ رفته‌ی «تانکه» را دنبال کرده و بر سبک ریزه‌گرایی و کوتاه‌سرایی در شعر، پای می‌فشارد. شعر نوع «هایکو» نه وزن دارد و نه قافیه، که آن را متشکل از ۱۷ هجا می‌دانند. «هایکو»، ساختاری که امروزه دیگر دامنش را از قلمرو نثر برچیده و به شعر اکتفا کرده است، کلیتی است مستقل. با جلوه‌های کوتاه، عاری از تکلف و اغلب ژرف. هدف آفریننده‌ی شعر «هایکو»، پدیدآوردن همین کلیت مستقل است؛ کلیتی که قسمتی و پاره‌ای از هیچ چیز دیگری نیست. شعر «هایکو»، کلیتی است که در عین کوتاهی خود، موضوع مستقل را پیش کشیده، ارایه می‌دارد. وحدت موضوعی در شعر «هایکو» را می‌توان به عنوان یکی از ویژگی‌های آن قلمداد کرد. *** مجموعه‌ی شعری «نیلوفر آبی» که به تازگی‌ها در دسترس من قرار گرفته است، متشکل است از اشعاری با درونمایه‌های کم‌وبیش گونه‌گون، که اغلب با ساختار «هایکو» آفریده شده‌اند؛ چنان که محی‌الدین فرهمند، نویسنده‌ی این مجموعه، در آغاز تصریح می‌دارد: «مجموعه‌ شعر کوتاهه» اشعاری که در مجموعه‌ی منظوم «نیلوفرآبی» جای گرفته‌اند، از رهگذر ساختار، به ظاهر، می‌توان در قالب آزاد عروضی «هایکو» و یا «کوتاهه» نام‌شان داد. به لحاظ محتوا اما، در این مجموعه شعر‌هایی را می‌توان یافت که چندان هم با شالوده‌ی سبک «هایکو» همخوانی ندارند. به عنوان نمونه، شعری در شماره‌ی ۴۵ این مجموعه شعری جای دارد که از پنج مصراع ساخته شده، که هر مصراع، محتوای جداگانه و ناهمگونی را دنبال کرده است. زمانی که شعر این شماره را می‌خواندم، به یاد آن گفته‌ نغز عامیانه افتادم که می‌گوید: «کوه به کوه نمی‌رسد، وانگهی دریا شود»! و بگذریم از این که بعضی از شعر‌های این مجموعه، از نگاه ساختاری نیز «کوتاهه» نمی‌توانند باشند و حتا پا به عوالم شعر بلند گذاشته‌اند. شعر شماره ۵۵ را که آخرین شماره‌ی شعری این مجموعه نیز است، می‌توان نمونه‌ای از این گونه اشعار ذکر کرد که سرتاپا، از ۶۹ مصراع ساخته شده است. از این‌ها که بگذریم، می‌رسیم به درونمایه‌ی اشعار این مجموعه. عرفان را در بیشترینه این اشعار می‌توان به عنوان الهام‌بخش و چشمه‌ی زاینده‌ی این مجموعه دریافت؛ طوری که واژة «خدا» در کم‌تر شماره‌ی این مجموعه غیبت دارد. آن جایی هم که حضور این واژه به چشم نمی‌خورد، واژه‌ی «مهر» را می‌توان دید که به راحتی می‌شود «خدا» را جایگزین آن کرد. هنگام ملاقات با «نیلوفر آبی» هر زمانی که در فاصله‌های نه چندان دور «خدا» به سراغم می‌آمد، دلم می‌خواست با «حسین پناهی» همنوا شده وبگویم: «بیاکه یک روز به قبرستان نیچه برویم. روی مزار نیچه دو دسته گل بابونه بگذاریم و بگوییم: ما از دیار زردشت آمده‌ایم، پیامبری که خدایش هرگز نمی‌میرد.» خالق «نیلوفر آبی»، به نظر می‌رسد که نخواسته مجموعه‌ی شعری‌اش از عوالم عرفان فراتر رود. گاهی هم که «نیلوفر» سیر و سفر‌هایی بیرون از قلمرو عرفان داشته، به خوبی پشت پرده را می‌توان دید که بازهم عرفان همه‌جا را آذین بسته است. برهمین مبنا، مجموعه هرازگاهی خیلی ژرف بین و درونگرا می‌شود؛ با خواننده از وحدت‌الوجودی عرفانی سخن می‌گوید و این که چه سان خدا در او جاری و او، در خدا محو می‌شود. همچون مولانایی که خودش را در وجود مرداش شمس، تحلیل یافته دید و دریافت که خود، همان شمس است. این در حالی است که «نیلوفر آبی» هنوز هم پروایی آن را ندارد که مورد طعن مولانا قرار گیرد؛ «نیلوفر» شگوفه‌هایش را برروی مقولاتی باز کرده و از «بودن» و «شدن»‌هایی می‌گوید که فیلسوف‌های استدلالی و در پیشاپیش آن‌ها هگل، سخت به آن‌ها چسپیده‌اند. بی‌خبر از این که خداوندگار بلخ بسیار قبل‌تر از این، حسابش را با آن‌ها تصفیه کرده است: «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبی سخت بی‌تمکین بود.» «نیلوفر آبی» در آغاز، با روزنه‌ای که به سوی روشنایی بازشده می‌بیند، به صورت تلویحی به «فروغ فرخزاد» خرده می‌گیرد، آنجا که فرخزاد گفته است: «نه چراغی‌ست در آن پایان/هرچه از دور نمایان است/شاید آن نقطه‌ی نورانی/ چشم گرگان بیابان است.» و نیلوفر می‌شگفد: «شب همه تاریک نیست/نور چشمک ستاره،/پرتو خورشید از مهتاب/تا افق‌های دور دیدنی است./مانند گل‌های سبزه‌زار سبز،/به سپیدی نور فردا ایمان باید داشت.» (شعر شماره چهار) اما زمانی که در دل گل‌بوته‌های «نیلوفر» اندکی پیش می‌روی، می‌بینی که عمر این روزنه بسی کوتاه‌تر از آن بوده که انتظارش را می‌بردی. به راستی که در چند صفحه بعد و در شعر شماره هجده، یک‌باره می‌بینی که آن امیدبخشی‌ها و نویدبخشی‌ها، جای‌شان را به نوع بدبینی و گاهی هم حتا پوچ‌گرایی داده‌اند: «حقیقت در می‌کوبد،/ نجوایش ملتمسانه است/ پاسخش دهید، شاید که/ وداع دیدارتان با او باشد.» و الا روزنه‌ای که از جنس نور است و زیبایی، انسان در قلمرو آن هیچ گاهی با «حقیقت» وداع نمی‌کند. و برهمین سیاق، بار دیگر در شعر شماره ۴۷ «نیلوفر»، پژمرده‌گون نجوا دارد: «همه سرابی بیش نیست/همه سایه‌های ناپایدار همیشگی است/و تو ای حقیقت/«خدا»/ رهایم نکن.» در کنار عرفان که بینش مسلط و نافذ بر مجموعه است، فلسفه نیز جای پای خودش را در این دفتر دارد. «نیلوفر آبی» در عین «آبی» بودنش، گاهی رنگ و بوی فلسفی را نیز به خود می‌گیرد که در چنین فرازهایی، گاهی با لغزش‌هایی نیز همراه شده است. به گونه‌ی مثال، شعر شماره ۲۲ دچار نوعی تناقض گویی فلسفی شده است، آنجا که «باریدن» و «پرواز» را دو فعلی از خاصیت‌های جوهری «باران» و «شاپرک» می‌داند. حال آن که از رهگذر فلسفی، این اصل نامعتبر است. چه، سرانجام محتوم هر ابری، ناگزیر «باران» نیست و در صورتی هم که «ابری» به «باران» استحاله می‌یابد، از وجود خودش ساقط می‌گردد. در حالی که در خصوص «شاپرک» و «پرواز» این گزاره ناصادق است. «شاپرک» و«پرواز» دو پدیده‌ای‌اند که تعریف وضعیت‌شان در چرخه‌ی اصل «علیت» نمی‌گنجد، چه، چون هردو می‌توانند در عرض یک‌دیگر و یا در عین زمان موجود باشند. در صورتی که اصل «علیت» فلسفی در مورد «ابر» و «باران» همیشه طولی است؛ یعنی حدوث یکی، در طول و یا در امتداد وجود دیگری اتفاق می‌افتد. از عرفان و فلسفه که بگذریم، مسیر سومی ‌را که «نیلوفر آبی» در پیش گرفته است، همان مسوولیت «هنر برای هنر» است. یعنی خالق «نیلوفر» از یاد نبرده که در یک اثر هنری، جنبه زیبایی شناختی و خلق ارزش‌های صرفا هنری نیز یکی از ویژگی‌های مثبت، بلکه رسالت آن است. اما همان طور که به نظر می‌رسد، توجه «نیلوفر» به این سمت در تناسب با دو جنبه یاددهانی‌شده، کم‌تر است. حرف آخر این که، مجموعه‌ی «نیلوفر آبی» تنها واژه‌ای را که همپای واژه‌ی «خدا» به تکرار از آن استفاده کرده است، و شاید بیشتر از آن، واژه‌ی خود «نیلوفر» است. به نظر می‌رسد که آقای «فرهمند» عنوان «نیلوفر آبی» را آنگاه بر این مجموعه شعری‌اش برگزیده بوده که مجموعه، از هرنگاه به پایه‌ی کمال رسیده بوده و فقط با خواندن سرتاپای مجموعه و ملاقات‌های تکراری با واژه‌ی «نیلوفر» است که راز گزینش عنوان مجموعه، هویدا می‌گردد. «نیلوفر» زیبا و به‌جاترین عنوان برای مجموعه می‌تواند باشد، اما این که «آبی» چرا، چرایی آن باشد تا توضیح خود نویسنده‌ی مجموعه. و آخرتر هم این که اگر خواسته باشیم گفته‌های خود را در خصوص «نیلوفر آبی» به فرجام رسانیم، در آخرین گام می‌باید گفت که این مجموعه، در ضمن این که نارسایی‌ها و خام‌گشتی‌هایی دارد، جذابیت‌هایی نیز دارد و از بابت نویسنده‌ی آن، در صورت ادامه دادن فعالیت‌هایش، امیدبخش است. هشت صبح



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:22 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

فضل‌الله زرکوب

فضل‌الله زرکوب
...

بیتی بخوان به وزن مفاعیل فاعلات
تا خم شود به پای تو پشت معلقات...
دیدم چو چشم‌های تو را؛ یافتم که چیست
شأن نزول آیه‌ی «لا تقرَبوالصلات»
بی‌هوده است دغدغه‌ی برزخ و صراط
وقتی به دست توست کلید محرمات
دیگر به نوح و خضر و مسیحا مرا چه‌کار؟
گر بر لبم رسد لبت؛ ای چشمه‌ی حیات!
خوبان اگر چه بیش و کم از جنس شکَّرند
اما تویی زلا‌ل‌ترین شاخه‌ی نبات
من دشتِ داغِ داغِ نیاز و تو ابر لطف
انصاف نیست منع لب تشنه از فرات
بیتوته با رفیق موافق چه نعمتی است
البته با لطایفِ لب‌خند و طیبات
ای بی‌قرار مثل نسیم سحر! دگر
بر من نمانده طاقت آرامش و ثبات
دل‌خور نیَم که زلزله می‌افکنی به هند
دل‌واپسم ز سیل عرق‌های سومنات
در نزد ماست؛ شاه‌کلید درِ بهشت
زین لب دعای خیر و از آن نوش‌لب؛ زکات
ای قند پارسی! ز کجا آمدی؟ بگو
شیراز، توس، بلخ، سمرقند یا هرات؟



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:21 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

کتاب‌خوانی فرهنگی که نیاز به کار دارد

کتاب‌خوانی فرهنگی که نیاز به کار دارد

شنبه ۱۵ قوس ۱۳۹۳ - موسی‌ رفیع‌زاده

 

در افغانستان همانند بسیاری از عرصه‌ها، کتاب و کتاب‌خوانی نیز با چالش‌های ناگواری مواجه است؛ چالش‌هایی از جمله عدم رشد فرهنگ کتاب‌خوانی در میان اقشار گوناگون، گران تمام شدن قیمت چاپ کتاب در داخل کشور، نبود حمایت واقعی دولت از ناشران.
در همین بحبوحه و وضعیت ناگواری که کتاب و فرهنگ کتاب‌خوانی در کشور دارد، هستند افرادی که سعی دارند به هر طریق ممکن به اعتلای این فرهنگ در میان اقشار متفاوت جامعه کمک کنند و راه‌هایی برای افزایش میل و علاقه مردم به کتاب و کتاب‌خوانی دریابند.
محمد ناظری، ناشر کتاب، می‌گوید که متاسفانه در افغانستان، فرهنگ کتاب‌خوانی در وضعیت آشفته‌ای قرار دارد.
به‌گفته او، سرانه مطالعه در کشور پایین است و به همین دلیل سکتور خصوصی در تلاش این است تا به بهترین شکل ممکن در نهادینه شدن فرهنگ کتاب‌خوانی در کشور فعالیت کند.
در طول سال‌های گذشته علی‌رغم سرمایه‌گذاری قابل توجهی که در بخش کتاب و کتاب‌خوانی در کشور شده است، اما هم‌چنان حمایت خاصی از سوی دولت از ناشرین صورت نمی‌گیرد. ناظری از دولت به‌عنوان بازوی اصلی سکتور خصوصی یاد کرده، اظهار داشت که عدم موجودیت امکانات مناسب و تسهیلات مورد نیاز برای چاپ کتاب در داخل کشور، از عمده‌ترین چالش‌های فرا راه چاپ کتاب می‌باشد و دولت باید با ارایه یک سری تسهیلات، طوری برنامه‌ریزی کند که چاپ کتاب در داخل کشور با کم‌ترین هزینه ممکن صورت بگیرد.
این دقیقا یکی از چالش‌های اساسی فراراه کتاب و کتاب‌خوانی در کشور است، مشکلی که باعث شده سالانه میلیون افغانی، سرمایه برای چاپ کتاب، به کشورهای همسایه سرازیر شود و این در حالی است که بنا بر اظهارات این ناشران کتاب، ظرفیت چاپ کتاب از لحاظ فنی در داخل کشور وجود دارد.
وی به این باور است که هزینه چاپ کتاب در خارج از کشور، به مراتب پایین‌تر از درون افغانستان می‌باشد، به‌گونه‌ای که حتی می‌توان ادعا کرد که هزینه چاپ در داخل کشور، به دو برابر چاپ آن در کشورهای همسایه می‌رسد.
ناظری می‌گوید که به‌دلیل وجود همین مشکل، چاپ کتاب در داخل کشور برای ناشرین مقرون به‌صرفه نیست و نیاز است که دولت یک سری امکانات و تسهیلات را در اختیار ناشرین قرار بدهد.
به‌گفته وی، دولت می‌تواند کاغذ را به‌صورت سوبسایدی در اختیار ناشرین قرار بدهد و یا طوری زمینه‌سازی کند که چاپ‌خانه‌های دولتی در همکاری با ناشرین به چاپ کتاب بپردازند.
این مساله از یک‌سو می‌تواند مانع خروج سرمایه‌ای هنگفت از کشور گردد و در مرحله دوم می‌تواند زمینه را برای رشد هرچه بیشتر فعالیت‌های ناشرین در راستای چاپ کتاب باکیفیت در داخل کشور فراهم آورد و هم‌چنان چرخش سرمایه در داخل کشور، زمینه‌های بیشتری را برای اشتغال فراهم می‌آورد.
یکی دیگر از چالش‌های فراراه کتاب‌خوانی در کشور که باعث می‌شود اقشار جامعه تمایل کم‌تری به کتاب‌خوانی داشته باشند، مشکلاتی است که در نگارش کتب به کرات مشاهده می‌شود.
ناظری با تایید این مشکل، دلیل اصلی آن را در عدم توجه مولفین می‌پندارد. این در حالی است که در سایر نقاط جهان، کار روی چاپ کتاب به‌صورت تیمی و شبکه‌ای صورت می‌گیرد به این‌گونه که مولف بعد از تالیف، کتاب را در اختیار ویراستار می‌گذارد و بعد از طی این مراحل کتاب به چاپ سپرده می‌شود.
در طول سال‌های گذشته اگرچه هم‌چنان سرآمد مطالعه کتاب در داخل کشور پایین بوده است، اما با آن‌هم نمایشگاه‌های متعددی برای رشد هرچه بیشتر فرهنگ کتاب‌خوانی در کشور برگزار شده است؛ نمایشگاه‌هایی که اگرچه کوتاه‌مدت بوده‌اند، اما توانسته‌اند که تاثیر قابل توجهی در این عرصه بر جای بگذارند. هشت صبح



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:20 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

صدا سلطانی

صدا سلطانی
...

رها كن چشم‌ھایم را، سگ‌اند این بچه‌آهوها
كم آوردند پیش من تمام چشم‌جادوھا...
ملک بودم ولی دنیا مرا در دام شیطان کرد
حذر کن از دو گیسویم که دارست اين پرِ قوھا
فغان دارند از دستم مذکرھای شھر و تو
عقابی، حد خود را باش، چه كارت با پرستوھا؟!
چگونه رام بايد كرد؟ بگو این دیو بدخو را
نمی‌خواھم فقط باشم کنیزت مثل هندوها
نمی‌دانم چرا تنھا بدی‌ھای مرا دیدی
پنیری می‌شوم من را که می‌بینی و چاقوھا ...
ندارم چاره‌یی جز این که باشم بي‌خيال تو
و بگذارم به تنھایی سر غم روی زانوھا
مرا ھرگز نفھمیدی و می‌فھمم نمی‌فھمی
چه دارم می‌کشم بی‌تو، خبر دارند بانوھا
سرم را درد می‌گیرد و درمانش میسر نیست
نه اين انتی‌بیوتیک و نه چایی و نه ليموها ...



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:19 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد، خالده فروغ، نشر زریاب، تابستان ۱۳۹۳

زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد، خالده فروغ، نشر زریاب، تابستان ۱۳۹۳

در نگاه اول، بعد از این که جلد رُمان را می‌بینی، بی‌درنگ، یادی از زمان از دست‌رفته وبه ویژه بخش نهایی آن، زمان بازیافته در دلت زنده می‌شود. اما یک تورق گذرا بسنده تواند بود تا نیک دریابی که «تفاوت ره از کجا تا به کجاست». شاید از همین باعث که، آن یکی، شه‌کار مارسل پروست است و این دیگری، اولین رُمان یک بانوی شاعر.
«زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد»، رمانی است با نثر سلیس و خوانا و زبان سُچه و یک دست. اغلب نشیب‌دار و عاری از تکلف. در یگان‌یگان قسمت‌ اما، ساختار جمله‌ها بیشتر به شعر نزدیک است تا به نثر. تبدیل ساختار از نثر به شعر در رمان، در بیشتر جاها نتوانسته مانع یک‌دستگی متن شود و اصطکاکی به‌جود آورد. در بعضی قسمت‌های دیگر اما، با ازهم‌تفکیک نشدن نهاد و گزاره، جمله‌ی متحول، با بقیه‌ی متن بیگانه شده و در فهم‌شان نیز ممکن است در نزد بعضی از خواننده‌ها مشکلی رونما گردد. مبرهن است که هدف نویسنده از نوشتن رمان، این نیست که فقط عده‌ی محدودی از آدم‌ها خواننده‌ی رمانش باشد و برای عده‌ای دیگرِ آدم‌ها خواندنش چنگی به دل نزند. در صفحه ی ۳۱ اثر می‌خوانیم: «پس فرق میان این گونه خاک شدن وآن گونه شدن در اصل نبود» و خواننده‌ی سبک‌ناآشنا، می‌پندارد که پس: فرق میان این گونه خاک شدن وآن گونه خاک شدن، در فرع [و یا کدام جای دیگر] بوده! در این‌جا، اگر جمله‌ی نقل شده به این شکل ترتیب می‌یافت، زیبایی و همگونی بیشتری داشت: «پس در اصل، فرقی میان این گونه خاک شدن وآن گونه خاک شدن، وجود نداشت.»
انصاف این است که گفته شود جملاتی هم استند که با تبدیل ساختارشان از نثر به شعر، لطیف‌تر شده‌اند. به‌گونه نمونه: «به هیچ چیز نمی‌اندیشید؛ تعریف‌ناپذیر حالتی در خود احساس می‌کرد.» (ص۱۱)
انتخاب واژه‌های کم‌وبیش بی‌مناسب در بعضی از قسمت‌ها و تکرار یگان واژه در فاصله‌های نه چندان دور نیز، از جمله‌ی مشکلاتی‌اند که توانسته‌اند اندکی از سلاست متن و جذابیت جمله‌ها در همان قسمت‌ها بکاهند؛ به گونه‌ی مثال: در صفحه‌ی ۳۲ اثر چنین آمده است: «…او که پیش از آمدنش به شهر، از شهر فکر دیگری در سر داشت…» که اگر در این جمله به عوض «فکر»، «تصویر» و به جای «سر»، «ذهن» می‌آمد، ما چیز بهتری داشتیم: «…او که پیش از آمدنش به شهر، از شهر تصویر دیگری در ذهن داشت…» و بر این سیاق است تکرار پی‌هم واژه‌ی «بی‌پیشینه» (نگاه کنید به صفحه‌ی ۷۵)
چنان که گفته آمد، به نظر من، اگر قلت واژه‌ها را در ذهن نویسنده دلیل ندانیم-که این طور هم نیست و بانو فروغ با آثار شعری‌اش نشان داده است که ذخیره‌گاه واژه‌های هر نوعی است- باید گفت که نویسنده‌ی رمان «زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد» در انتخاب بسا واژه‌ها دقت زیاد به خرج نداده است؛ ببینید: «همیشه یکجا آن‌جا می‌رفتند؛…» که بهتر بود می‌نوشت: «همیشه باهم آن‌جا می‌رفتند؛…»
نکاتی برشمرده، به هر ترتیبی که باشند، نمی‌توانند تغییر و تاثیر تعیین‌کننده‌ای بر کلیت رمان وارد آوررند. رسالت «زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد»، بیشتر و فراتر از این‌هاست که با جابه‌جایی چندواژه، بتوان آن را خاتمه‌یافته تلقی کرد.
درون‌مایه‌ی رمان، روایتی‌است از رنج‌ها و درد‌ها و هم خاطره‌های زنی که پس از یک صد‌وپنجاه‌سال، دوباره به زندگی برمی‌گردد. و با حالتی شبیه به درون‌گرایی. این‌گونه روایت‌ها، خواننده را به سوی آزمایش‌های «تله پاتی» می‌کشاند که موریس میترلینگ در قانون جهان از این نوع آزمایش‌ها به کرات نقل کرده است.
آنچه که در «زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد»، بیشتر از دیگر جنبه‌ها قابل احساس است، چندان که خط سیر رمان بر آن ابتنا یافته است، جنبه‌ی زنانگی رمان است. بانو فروغ با دقت زیاد، قادر شده به شکل زیبایی احساسات و احوال زنانگی‌اش را در رمان انتقال دهد. این ویژگی، از هر بند رمان مشهود است؛ گاهی در نقش راوی ناظر و گاهی هم در نقش قهرمان و یا شخصیت مرکزی رمان(انوشه).
این یکی دیگر از خصلت‌های کماکان دلچسپ رمان است که نویسنده، نقش مرکزی را همیشه به راوی داستان تفویض نکرده است و یا عکس آن. گاهی، راوی و قهرمان یک نفر می‌شوند (در آغاز و بعضی از قسمت‌های دیگر) و باری هم، هر یک، شخصیت‌های جداگانه‌ای.
بانو فروغ در جامعه‌ای زندگانی دارد که سنت‌های دست‌وپاگیر و ناعادلانه، هم‌چنان مرد را به عنوان جنس برتر، کامل‌تر و بی‌عیب و نقص‌تر بر شمرده و نسبت به زن، یعنی جنس دوم، به مرد ارجحیت قایل می‌شود. این واقعیت تلخ و نابه‌هنجار، حقیقت دیگری را ناگزیر در پی دارد که همانا عقده‌ای شدن زن است که هیچ تفاوتی با مرد ندارد. از این سبب، رمانی که به قلم یک زنِ کم‌وبیش نوگرا و سنت‌شکن و باخبر از اوضاع جاری جامعه نوشته می‌شود، به حتم که نمی‌تواند از کنار این واقعیت‌های تلخ جامعه‌اش بی‌غم بگذرد. نویسنده با طعنه و تعریض می‌نویسد: «…از خاطر چی؟ از این خاطر که او مکتبی است و تو نیستی؟ تو مرد استی و مرد‌ها عیبی ندارند.» (ص ۴۷) و این گونه به تصویر می‌کشد که چگونه خرد جمعی جامعه‌اش ویژگی جنسیتی را مقدم بر سواد دانسته و مرد را موجود «کامل» محسوب می‌دارد.
«زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد»، قادر شده است در قسمت‌هایی از متن، به آسیب‌شناسی در مناسبات اجتماعی جامعه پرداخته و گوشه‌هایی از ناروایی‌های نظام سیاسی را در پرویزن نقد قرار دهد. گاهی از فاصله بین «فارسان توسن چوبین قدرت» با ملت، سخن‌هایی گفته و گاهی هم از هوس‌ورزی‌های یک مرد پرده بر می‌دارد. آن‌جا که انوشه پس از ازدواج با وخشور، می‌بیند که محبت وخشور نسبت به او، با گذشت هر روز کم‌وکم‌تر شده می‌رود، تا این که یک روز انوشه شوهرش را هنگام برآمدن از خانه، تعقیب می‌کند و سرانجام می‌بیند که وخشور، در پارک روبه‌روی رستورانت، با دختری بر روی یک دراز چوکی نشسته و قصه می‌کند.
مضمون رمان هرچه باشد، خُب، بدون شک زیبایی‌هایی دارد. در بعضی قسمت‌ها اما، اگر خواننده احساس سطحی بودن هم می‌کند، از آن‌جاست که شخصیت‌ها و حادثه‌ها بدون هیچ پیش‌فرضی، داخل رمان شده‌اند. (نگاه کنید به صفحه‌های ۴۹ و ۶۱) و در بعضی جاهای دیگر، جمله‌ها چندان قصور و کوتاه می‌شوند که آدم را به یاد جای خالی سلوچ از محمود دولت‌آبادی و نوشته‌های جلال آل‌احمد می‌اندازند. حال آن که در بعضی از قسمت‌های دیگر، جمله‌ها، راه دور و درازی را در پیش می‌گیرند تا به «نقطه»ای می‌رسند. (صفحه ی ۶۹ پاراگراف چهارم)
حرف آخر این‌که بانو فروغ در رمانش همچون هر نویسنده‌ی تازه‌کار دیگر تحت تاثیر نویسنده‌های تاثیرگزار دیگر بوده. نوع پرداخت به رمان، همانندی زیادی به گلنار و آیینهی استاد رهنورد زریاب دارد. آن‌جا که انوشه، شخصیت مرکزی رمان، به گونه‌ی ابهام‌آمیزی در رمان راه پیدا می‌کند و ادامه‌ی رمان، به رفع این ابهام می‌پردازد. و این نوع پرداخت، خیلی زیبا و شگِفتی‌انگیز می‌نماید و جذاب. به تعبیر ژاک دریدا: «پایان کتاب، آغاز نوشتار.»
در ترتیب و انتخاب جمله‌ها نیز این تاثیرپذیری بارها به مشاهده می‌رسد؛ مثلا در آغاز رمان می‌خوانیم: «…اینک می‌روم که بخوانم تا گوش‌هایم این آواز‌ها را نشنوند؛ زیرا حسم چنین است که هر کتاب، انسانی است که دنیای خود را دارد.» و این، بی‌شباهت به این گفته‌ی شریعتی نیست: «مگر نه این است که یک انسان، یک عالم کوچک است، که هم هند را در خود دارد و هم آتن را؟»، در جای دیگر: «اما چاره‌ای نبود و کار از کار گذشته بود و دیگر هیچ.» (این مقوله‌ی «دیگر هیچ» در خیلی جاهای دیگر نیز استفاده شده است) به نظر من، یک چشم‌زد به عنوان کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ، نوشته‌ی اوریانا فالاچی کافی‌ست تا راز استفاده‌ی مکرر از این مقوله برملا گردد. و در جای دیگر: «و باز هم جدی‌تر شد وگفت: «وخشور! به تو می‌گویم، آن زن کیست؟ چگونه اجازه‌اش می‌دهی که در مورد من این چنین گپ بزند؟». که این گفته‌ها خواننده را به یاد نوشته‌ای از بانوی غزل ایران، سیمین بهبهانی می‌اندازند. آن‌جا که سیمین در کلید و خنجر و در قصه‌ها آورده است: «می‌خواستم بگویم: «زن، قباحت دارد! جلو چشم من؟ مگر محرم توست؟» و نیز: «زنکه‌ی پتیاره! این‌جا خانه‌ی منه. تو چه کاره‌ای که سرپرستی کنی. این شوهر منه. من که هنوز نمرده‌ام. اون پوسته‌ی منه. تورو چه به این غلطای گنده‌تر از دهنت؟ مگه تو مفتی شهری؟…»
و، آخرتر هم این‌که، اولین اثر هر نویسنده‌ای، به یقین که شهکار آن نویسنده بوده نمی‌تواند. و «زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد» نیز بدون هیچ استثنایی، در همین چوکات قابل بررسی است. با پشت کار و ادامه دادن است که نویسنده، در هر حرکتش، گام‌هایش را هوشمندانه‌تر از قبل برداشته و از تکرار لغزش‌های گذشته احتراز می‌جوید.
رمان «زنی که زنده‌گی پس‌انداز می‌کرد»، زیبا، جذاب و خواندنی است. دریغ و دردا که چی می‌شد اگر این موجود، هزار سر می‌داشتی؟



[ دوشنبه 22 دي 1393 ] [ 9:17 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

تعطيل

اين وب تعطيل ميشود افراد و مؤسساتي كه علاقه مند مديريت اين وب هستند با ما در تماس شوند.

ايميل zerakshakeeb@yahoo.com



[ شنبه 20 دي 1393 ] [ 15:22 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

شعری از صائب تبریزی

صائب تبریزی

 

نومید نیستیم ز احسان نوبهار
هرچند تخم سوخته در خاک کرده‌ایم
نیست طول عمر را کیفیت عرض حیات
ما به آب تلخ، صلح از آب حیوان کرده‌ایم
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد
نعره‌ی مستانه‌ای در کار گردون کرده‌ایم!
کس زبان چشم خوبان را نمی‌داند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده‌ایم !
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شده‌ایم
چون زمین، آینه‌ی حسن بهاران شده‌ایم
نیست یک نقطه‌ی بیکار درین صفحه‌ی خاک
ما درین غمکده یارب به چه کار آمده‌ایم؟
پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید
که سیه نامه چو شبهای گناه آمده‌ایم

 

باقی در ادامه ی مطلب......................




ادامه مطلب ...
[ یکشنبه 09 آذر 1393 ] [ 3:57 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (3) ]

صائب تبریزی

صائب تبریزی

میرزا محمد علی، متخلص به صائب، از معروفترین شاعران عهد صفویه است. تاریخ تولدش معلوم نیست، و محل تولد او را بعضی در تبریز و بسیاری در اصفهان دانسته‏اند؛ اما خاندان او مسلماً تبریزی بوده‏اند.

پدرش از بازرگانان اصفهان بود و خود یا پدرش به دستور شاه عباس اول صفوی با جمعی از تجار و مردم ثروتمند و متشخص از تبریز كوچ كرد و در محله عباس آباد اصفهان ساكن شد. عموی صائب، شمس الدین تبریزی شیرین قلم، مشهور به شمس ثانی، از استادان خط بود.

 

 

 

باقی در ادامه ی مطلب..............




ادامه مطلب ...
[ یکشنبه 09 آذر 1393 ] [ 3:50 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]
.: تعداد کل صفحات 123 :. صفحه شماره صفحه قبل 1 2 ...2 3 4 ...122 123 صفحه بعد

درباره وبلاگ



گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.


پروفایل مدير وبلاگ

ورود کاربران

نام کاربری :
رمز عبور :
رمز عبو را فراموش کرده ام

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

مطالب تصادفی

شبانگه
ضرب المثل(مجذوب و مرعوب)
حکایت کرده اند که........................
قدرت ایجاد است طبعت در طلب کاهل مباش
زهرا رسولی
بی تو
باباطاهر عریان
پیوند نور
گزیده ی طنز عبید زاکانی(خود کشی شیرین)
غزلیات سعدی(13)

محبوبترین مطالب

خوشحال خان خَتَک، پَشتونِ پارسی­ گوی(1957)
حکایت کرده اند که ............(1293)
داستانهای مثنوی به نثر(طوطی و بازرگان)(1275)
حضرت معين الدين چشتي(985)
بحر طویل(سیزده بدر)(845)
داود عرفان (779)
گلایه دکتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری (699)
زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی(675)
نیت کردم ادا سازم(633)
کاوه جبران(577)

خبرنامه


لطفا صبر کنید لطفا صبر کنید ...

صفحات جانبی

گنج غزل

آرشیو ماهانه

تير 1400
آبان 1395
خرداد 1395
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
لیست آرشیوها

پیوندها

حس من
انجمن شعر شهید رابع استهبان
دوشنبه
شاعران پارسی زبان
معرفت
جنگلهای سرگردان
عبور عقربه ها
ساغر پرزشراب
بنیاد ادبیات داستانی ایران
کتابخانه الکترونیکی
ویکی لینکز
سارا شعر
هرات باستان
گنجور
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
فروشگاه اختصاصی کارت شارژ برای سایت شما کاملاً رایگان
سیستم همکاری در فروش پایگان
::: قم دانلود :::
روزنامه هشت صبح
جام غور
تولکیان
خودنویس
خرید+سیسیکم
دانلود سریال جدید
قالب رز بلاگ|قالب وبلاگ خطاطی و خوشنویسی رز بلاگ
تور تایلند
ثبت شرکت|شیراز

سایت های مفید


لیستی از سایت های مفید  

فقط کلیک کنید


روزنامه هشت صبح 

لغت نامه فارسی 

مترجم گوگل 

سایت خبری تاند( پشتو) 

سایت جام غور 

دانلود از یوتیوب 

آپلود ساده عکس

جمهوری سکوت 

بی بی سی فارسی بخش  افغانستان 


دانلود آهنگ

در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


اعضای سایت

محمد هلال حبیب خلیلی
مجتبی

سایت آوازک

عکس|مقاله تعریف خانواده
قالب وردپرس
ویلچر|ویلچر دست دوم

دیگر امکانات

------------------------------------------------------------------------------

طراح قالب: آوازک

[ طراح قالب: آوازک ]
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ]