حضرت معين الدين چشتي
حضرت معين الدين چشتيخواجه معين الدين چشتی رح :
خواجه معين الحق والدين حسن چشتی سجزی هروی اجمیری در قرن ششم هـ ق سال 537 در سیستان متولد شد و در چشت عنبر شرشت مهاجرت نمود و به ریاضت مشغول گردید و مرید خواجه احمد بن مودود چشتی گردید و درین جا صاحب کرامات و محبوب الهی گردید. وی از اکابر مشایخ صوفیه و پیشوای سلسلهء طریقت چشتیه و مروّج سلسله چشتیه در شبه قارهء هند بوده است. اگر چه بنیان گذار طریقه چشتیه قطب گرامی حضرت شیخ ابواسحاق شامی رح (329 ه ق ) است لیکن در هندوستان حضرت خواجه معین الدین چشتی به عنوان مؤسس طریقه چشتیه میدانند از خدمات وی نمیتوان به ساده گی گذشت . چنانکه مشهور است، وی پس از سید علی بن عثمان هجویری صاحب کشف المحجوب، بزرگترین و مهمترین شخصیت تصوف اسلامی میباشد که شمع نور اسلام را در دیار بت پرستی بدرخشش در آورد . وی اولین بار، سلسهء طریقت عرفان را در آنجا بنیان نهاد و بساط ارشاد را گسترد و مقبولیت و محبوبیت فراوانی بدست آورد. اینک در اینجا مختصری دربارهء زندگی وی و چندی راجع به آثار او نگاشته میشود و به خدمات و مقامات دینی و عرفانی وی، در شبه قارهء پاکستان و هند، اشارهای میرود. خواجه معین الدین چشتی که با القاب سلطان الهند2، ولی الهند3، هند النبی 4، وارث النبی فی الهند 5 ، خواجهء خواجگان 4، خواجهء اجمیری 5، خواجهء غریب نواز 6 ، امام الطریق 7 ، خواجه بزرگ 8 ، پیشوای مشایخ هند 9، شیخ الاسلام 10 ، نایب النبی فی الهند معروف است ، در اصل سیستانی و یا از قریهء چشت از توابع هرات بود. و در همانجا به فراگرفتن علم و دانش پرداخت و سپس به چشت هرات مهاجرت کرد و در این شهر به ریاضت مشغول گردید و از این رو به چشتی معروف شده است. وی پس از مدتی اقامت در چشت به اجازه خواجه احمد بن مودود عازم طوس گردید و در طابران، در خانقاه خواجه عثمان هارونی، که یکی از مشایخ بزرگ خراسان و طریقه چشتیه بود، رحل اقامت افکند، و در آنجا در نزد خواجه عثمان به تکمیل مقامات عرفانی و روحانی مشغول شد. و سرانجام دست ارادت به خواجه عثمان داد و در زمره خلفای وی قرار گرفت.
خواجه غریب نواز ما درمیان اولیا چون محمد مصطفی درمیان انبیا
خواجه معینالدین چشتی از طوس رهسپار بغداد گردید و مدتی در این شهر که در آن روزگار از مراکز مهم علوم و معارف اسلامی بود توقف کرد و از مشایخ آنها نیز بسیار استفاده کرد و خود نیز مجلس تدریس و ارشاد تشکیل داد. گروهی از او استفاده کردند و چندی نیز در حرمین شریفین و شام و مصر گردش نمود و خلایق بسیاری از او اجازه گرفتند و از مجلس علمی و عرفانی او استفاده بردندو در سفرهای خود با مشایخ بزرگی چون نجمالدین كبری ، شیخ عبدالقادر گیلانی ، ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی و ابوسعید تبریزی(مرشد جلالالدینِ تبریزی) دیداركرد. او همچنین آرامگاه مشایخی چون ابوالحسن خرقانی در خرقان، خواجه عبداللّه انصاری در هرات و احمد خضْرَویه را در بلخ زیارت كرد. )
چگونگی مهاجرت خواجه معین الدین به هندوستان:
در آغاز قرن هفتم هجری سلطان شهاب الدین غوری از موطن اصلی خود در فیروزکوه که در میان کوهستانهای سر بر آسمان کشیده غور در مشرق هرات قرار دارد به هندوستان لشکر کشید. وی پس از اینکه لاهور را از بازماندگان و سلاطین غزنوی گرفت به طرف دهلی حرکت کرد و پس از چندی دهلی را فتح نمود و آنجا را پایتخت خود قرار داد . پس از اینکه ناحیه پنجاب به تصرف مسلمین درآمد و نفوذ اسلام در آن مناطق برقرار گردید، گروهی از دانشمندان و رهبران مسلمانان برای ترویج و تبلیغ دین مقدس اسلام به پنجاب و راجستان مهاجرت کردند و به فعالیتهای دینی و مذهبی مشغول شدند. خواجه معینالدین چشتی درین هنگام همراه سلاطین و امرای غوری به هندوستان رفت و در شهر اجمیر در منطقه راجستان ساکن گردید خواجه در اجمیر مؤسسات اسلامی درست کرد و مدارس و مساجدی بنیاد نهاد و به تدریس و تبلیغ مبانی اسلامی مشغول گردید. خواجه معینالدین چشتی از طریق تصوف و عرفان که با روح و فکر مردم هند سازگار بود موضوعات دینی را القاء میکرد و در اندک مدتی شهرت عظیم یافت و مردم از اطراف واکناف پیرامون وی را گرفتند و از وجود وی استفاده کردند . نحوه رفتار سلاطین و امرای هند با خواجه نظام الدین : پادشاهان و امرای اسلامی هند فوقالعاده به وی احترام میکردند. برای خواجه معینالدین چشتی وسائل پیشرفت از هر جهت فراهم گردید و او توانست میلیونها نفر از بتپرستان هند را به توحید راهنمایی کند و از برکت وی دین مقدس اسلام در شمال و مغرب هند پیش رود. معینالدین شاگردان زیادی تربیت کرد و آنان هر کدام در منطقه خود مصدر خدمات ارزندهای شدند. قطبالدین بختیار کاکی و فریدالدین گنج شکر از شاگردان و تربیت شدگان او هستند که منشأ آثار و خدمات اسلامی شدند خواجه معینالدین پس از مدتی فعالیت و تأسیس سازمانهای فرهنگی و مذهبی در شهر اجمیر دیده از جهان فرو بست. مسلمین پس از درگذشت او برایش مقبره مجلل و باشکوهی ساختند که پس از هشت قرن هنوز پا برجاست و یکی از مزارات درجه اول مسلمین در هند به شمار میرود . سلاطین مسلمان هند، از عصر ناصرالدین خلجی تا زمان نظام حیدرآباد، هر کدام در آنجا از خود یادگاری گذاشتهاند. در ایوان و رواقها و داخل مقبره اشعار زیادی به زبان فارسی که زبان رسمی مسلمانان هند بود نوشته شده که اینک چند بیت در ذیل به نظر خوانندگان محترم میرسد
خواجه خواجگان معین الدین اشرف اولیاء روی زمین
در جمال و کمال او چه سخن این مبین بود به حصن حصین
مطلعی در صفات او گفتم در عبارت بود چو در ثمین
ای درت قبلهگاه اهل یقین بر درت مهر و ماه، سوده جبین
روی بر در گهت همیسایند صدهزاران ملک چو خسرو چین
خادمان درت همه رضوان در صفا روضهات چو خلد برین
ذره خاک او عبیر سرشت قطره آب او چو ماء معین
سلاطین تیموری هندوستان به خواجه معینالدین چشتی بسیار ارادت داشتند. جلالالدین اکبر یکبار از آگره پایتخت خود پیاده برای زیارت معینالدین به اجمیر رفت، و مسلمانان هند از اهل تشیع و تسنن به وی علاقه دارند و هر ساله در ماه رجب مجلس عظیمی به یاد وی برگزار میشود و صدها هزار نفر از اطراف و اکناف کشور پهناور هند در اجمیر اجتماع میکنند و از خدمات و زحمات اسلامی وی را تجلیل و تکریم مینمایند. شرح حال و آثار وی در تذکرهها مشروحا ذکر شده است .
معینالدین در اجمیر ازدواج كرد و حاصل دو ازدواج وی، سه پسر (ابوسعید، فخرالدین، حسامالدین) و یك دختر (بیبیحافظه جمال) بود. ابوسعید دو فرزند داشت و پنجاه سال عمر كرد، فخرالدین (متوفی 661) از علما و عرفا بود و حسامالدین نیز در 45 سالگی به سلك عرفا پیوست و سپس به طرز اسرارآمیزی ناپدید شد. بیبیحافظه نیز از دست پدر خرقه خلافت گرفت و زنان را ارشاد میكرد. مقبره وی، در كنار قبر پدرش، در اجمیر است (لعلی بدخشی، ص 165؛ غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 363ـ364)
شجره نسب خواجه معين الدين چشتي :
حضرت خواجه غریب نواز رحمته الله علیه ازطرف مادر بچند واسطه بحضرت امام حسن میرسد و نسب نامه پدری قرار ذیل است خواجه معین الحق والدین بن سید غیاث الدین بن سید کمال الدین بن سید احمد حسین بن سید طاهر بن سید عبد العزیز بن سید ابراهیم بن سید محمد بن امام حسن اصغر بن امام علي نقی بن امام محمد تقی ابن امام علي موسي رضا بن امام موسی کاظم ابن امام جعفرصادق ابن اما م محمد باقر بن امام علی زین العابدین بن امام حسین بن حضرت علی مرتضي رضوان الله تعالي عنهم اجمعین . ( معین الاولیاء ص۳۸،۳۷ )
سیرو سفر :
درمورد ورود خواجه به طریقت و سلک صوفیان و انگیزه وی به سیر و سفر اکثر منابع ما داستانی نقل میکنند که ما فشرده آنرا درین جا بیان میکنیم : گویند که روزی حضرت خواجه معین الدین درباغ خویش مشغول کار بوده که مجذوبی بنام ابراهیم قندوزی رح گذرش بدان باغ افتاد، خواجه ؛ چون: چشمش بر وی افتاد مجذوب وی گشته بدوید و دستش بوسیده او را در زیری درختی بنشاند سپس خوشة انگوری در پیش نهاد و به زانوی ادب مقابل او بنشست ابراهیم قندوزی به انگور رغبت آنگاه با دست خویش با دهان خواجه معین الدین نهاد به مجرد اینکه خواجه کنجاره را خود نوری در باطن او لامع گشت و دلش از خانه و املاک و مال دنیوی سرد گردید همه را بفروخت و به درویشان داد و خود ترک دیارکرده بمسافرت پرداخت و سپس به خراسان آمده در ده هارونیه طابران طوس که قبلاً از مضافات نیشاپور بوده به خانقاه حضرت خواجه عثمان هارونی بخدمت شان درآمد و مرید آنحضرت که از کبار مشایخ چشتیه بود گردید و چندین سال درخدمت آنحضرت بسر برد و کارهای شایسته بجای آورد تا لایق خرقه خلافت شد و خرقه دریافت و بیست سال ملازم آنحضرت بود.
ورود حضرت خواجه معین الدین چشتی به هند:
آنحضرت از طریق مرز پنجاب وارد هند شد و در شهر لاهور اقامت گزید ابتدا با شیخ حسین زنجانی نیز دیدار نمود. خواجه چشتی بیشتر اوقات خود را در جوار مقبره حضرت علی بن عثمان هجویری جلابی غزنوی مشهور به داتا گنج بخش مؤلف کتاب «کشف المحجوب» به تفکر و عبادت می گذرانید و برای مدتی هم درآنجا معتکف شد و سپس عازم دهلی گردید و هنگام وداع با آرامگاه هجویری با دست راست اشاره نمود چنین گفت: گنج بخش فیض عالم مظهرنورخدا ناقصان راپیرکامل کاملان را رهنما . و در دهلی رفت بسیاری از هندوان توسط وی مسلمان شد و به طرف اجمیر حرکت نمود چون به اجمیر وارد شد و فراوان چراغ بر افروخت و از دم کبرای او گروها مردم بهره گرفتند بیشتر هندوان به برکت انفاس قدسیه آن پیر طریقت و وارث النبی فی الهند به دین اسلام مشرف شدند و آنانکه هم ایمان نیاوردند محبت خواجه را در دل جای دادند و پیوسته فتوح و هدیه های بسیار زیاد به آنحضرت می فرستادند. چراغ اسلام در هندوستان به طفیل عالیشان چشتیه روشن گشت. خواجه خواجگان در اجمیر سکونت گزید در آنزمان پتهوراج فرمانروایی مملکت هند را بدست داشت رای پتهورا و یارانش گران آمد اما؛ چون: عظمت وکرامت خواجه را میدیدند مجال دم زدن نداشتند و درکتابی نقل شده است: که که وقتی گروه گروه از هندوان بنزد خواجه می آمدند و مسلمان میشدند پتهورا در دلش آتش درگرفت به چند نفر امر کرد برویم صومعه سلطان هند خواجه خواجگان را آتش زنید درآن هنگام خواجه درحال راز و نیاز با خالق بی نیاز بود صومعه خواجه را به آتش زدند خواجه همانطور در حال راز و نیاز بود همه صومعه سوخت ولی باخواجه آسیبی نرسید بعد ازینکه سلام داد دید مردم جمع شدند گفت: چه واقعه شده گفتند: نمی بینی که همه سوخته خواجه از بس غرق عشق خدا بود ندانست که چه شده واقعاً نماز واقعی این است كه لحظه بحضورخالق بی همتا می ایستی غرق وصال خدا شوی همچو خواجه چشتی . و نقل شده است: تا اینکه یکی از خادمان خواجه یا یکی از مسلمین از دست پتهورا رنجیده و به نزد شیخ آمد، حضرت خواجه معین الدین درین مورد با پتهورا سخن گفت: اما مؤثر واقع نشد و پتهورا گفت: که این مرد یعنی خواجه معین الدین اینجا آمده است و نشسته سخان غیب میگوید؛ چون : این سخن به سمع حضرت خواجه رسید گفت : پتهورا را زنده گرفتیم و به لشکر اسلام دادیم درآن ایام طولی نکشید که لشکر اسلام به وسیله فاتح اسلام سلطان شهاب الدین سام غوری از غزنین در رسید و پتهورا را در مقابل لشکر اسلام شکست خورد و بدست معزالدین شهاب الدین سام اسیر گشت و در نتیجه سخن خواجه به حقیقت پیوست. اولیا را هست قدرت از اله تیر جسته بازگرداند از راه ازآن تاریخ درآن دیار اسلام رونق گرفت و بیخ کفر و فساد بر چیده شد . نقل شده است: سلطان ایبک برتخت نشست و پتهورا را زنده گرفتار کرد، چون خواجه به اجمیر رسید بیرون شهر زیر درختی که شتران راجه درآنجا جمع میشدند مقام فرمود، چون: شب شد شتران راجه در آنجا جمع آمدند و ساربانان بخدمت حاضر شده عرض کردند که این جای شتران ماست شما درینجا مجلس نکنید، حضرت خواجه فرمود: ما ازینجا بر می خیزیم شتران راجه نشسته باشند؛ چون: آنجا روانه شد برلب حوض آنا ساگر که بتخانه های بیشمار درآنجا ساخته بودند مقام فرمود چون شب گذشت فردا آنروز، ساربانان هرچند میخواستند که شتران برخیزند برنخاستند گویا سینه های ایشان با زمین وصل شده بودند، آخر ساربانان دانستند که ظهور این امر از بد دعایی همان فقیر است که شب او را رنجانیدیم و بخدمت خواجه رفتند و نیازمندیها کردند، فرمود: بروید که خکم برخاستن شتران شما ازجناب حق نافذ شده است ساربانان ؛ چون درگلة شتران رفتند دیدند که همة شتران خود برخاسته اند، چون:این خبر در شهر منتشر شد دشمنان اسلام با هم اجتماع نموده نزد راجه اجمیر رفتند و عرض کردند این شخص بیگانه که در نزدیک پرستشگاه های ما سکونت میدارد لایق ماندن آنجا نیست که مذهب او غیر مذهب ماست. برای اخراج اوحکم صادر گردد راجه کسان خود را مأمور کرد و حکم داد که آن فقیر را از لب تالاب خارج و از ملک من بدر سازند چون: مأمورین راجه به اجتماع کثیر برسر خواجه تاخت آوردند و مستعدان شدند که خواجه را برنجانند خواجه مشتی از خاک برداشت و آیة الکرسی بر آن خواند و برروی ایشان انداخت قدری از آن خاک برسر هرکس اصابت کرد بیافتاد و جسم وی خشک گردید و از زنده گی و حرکت بازماند و باقی منکوب و مغلوب شده رو به فرار نهادند . روز دیگر باز هندوان اجمیر برای پرستش که از طرف راجه مأمور بودند تاکنار تالاب آمده و بتهارا بپرستند ، به سر کرده گی (رام دیومهنت) هجوم کثیر به هم رسانیده بجانب حضرت خواجه حرکت کردند فی الحال لرزه بر اندام شان افتاد و رام دیو مهنت که سر دفتر ایشان بود بخدمت حاضر آمد و زبان به تصدیق کلمه اسلام بگشاد چون: رام دیو رام آن عالی مقام شد او چوب و سنگ از هر جا جمع آورده و بسوی دشمنان انداخت و هجوم ایشان زا پریشان ساخت و خواجه چون: این خدمت نمایان رام دیو بدید قدحی پرآب از دست مبارک به وی عطا کرد فرمود بنوش، به مجرد نوشیدن آب، آینه دل وی مصفا شد و از صدق ارادت مریدگشت و خواجه او را شادی دیو نام نهاد و به تکمیل رسید . بوقوع این کرامت ساکنان اجمیر فکر کردند که این جادوگر قویست و به مقابله وی جادوگری عظیم می باید (بسان داستان حضرت موسی و سحره فرعون) پس راجه اجمیر جیپال جوگی ساحر راکه در فن جادوگری در تمام هندوستان و شبه قاره ثانی خود نداشت و بر هوا می پرید نزد خود برای انجام این مهم طلب کرد چنانچه جیپال با یکهزار و پنجصد تن از شاگردان خود هریک در فن سحر و جادوگری و جوگ درکمال استادی بوده و هریک جیپال ثانی بودند در اجمیر نزد راجه فرمانروایی اجمیر آمد و سوار شد تا برای مقابله به با حضرت خواجه به نزد شان رود به اجتماع کثیر نزد آن پیران پیر رسید . چون: حضرت خواجه ازآمدن جوگی آگهی یافت برخاست و بعد وضوی تازه بگرفت خویش و اصحابش باعصای مرشد مبارکش خطی کشید و فرمود: ان شاءالله احدی از معاندان داخل این دایره آمده نمیتواند . چنانکه معاندان چون: نزدیک آن خط رسیدند و بعضی از ایشان پا اندرون دایره نهادند بحکم الهی بر رو افتادند، هرآن کهتر که بامهتر ستیزد * * * چنان افتد که هرگز بر نخیزد . ناچار عقب نشینی کرده برلب حوض اناساگر قیام کردند و مطلب شان ازین حرکت آن بود که همراهیان خواجه را از حوض آب گرفتن ندهند چنانکه آب را بند کردند (بسان لشکریان یزید در دهم محرم که آب را به روی جگرگوشه حضرت رسول خدا سیدنا امام حسین (رض) قافله سالار شهیدان کربلا و سید شباب اهل الجنه بسته بودند) حضرت خواجه به شادی دیو نو مسلمان ارشاد فرمود: که به هر طوری که توانی قدحی از آب حوض بگیر. چنانکه او قدحی از آب حوض پر نمودند نزد شان آورد به مجرد گرفتن آب در میان حوض یک قدح آب باقی نماند چنانچه گویی هرگز آبی در حوض نبوده است و مریدان خواجه در داخل دایره هرقدر که از آن قدح آب خرج میکردند آب کم نمیشد، آخرسبب مفقودگی آب از حوض، معاندان نهایت به تنگ آمدند و بسیاری به جان کندن افتادند و جیپال چون: این حال بدید به کناره دایره آمد بایستاد و آواز داد که مخلوق خدا از عذاب تشنگی می میرند و شما خود را فقیر میگویید و فقیر رحیم و کریم میباشید مقتضای دریا دلی آن است که آب به بنده گان خدا بدهید خواجه چون: این التماس جیپال شنید به شادی دیو ارشاد فرمود: که قدحی آبی که از تالاب آورده یی پس در تالاب بریز، چون: انداخت آب از زمین جوشیدن گرفت و تالاب لبالب شد، بعد از آن جادوگران جادوگری آغاز کردند، ناگهان از جادویی که کردند چنان در نظرش آمد که آن دستها و عصاها به هرسو میروند وکاربجایی رسید که از جانب کوه هزاران هزار مار خونخوار بجانب دایره میدویدند لیکن چون: به دایره میرسیدند سر برخط دایره نماده میماندند، چون: جیپال جوگی ازین جادو فروماند آتش از آسمان بارید و چندان بارش آتش به عمل آمد که انبارهای بزرگ از اخگرهای سوزان در بیشه فراهم آمدند و صدها به خاکستر مبدل شدند لیکن یک اخگر هم ازآن آتش سوزان اندرون دایره آنجانب نرسید هرگاه جادوگران ازین کار فراغت یافتند وکارها به مراد نیانجامید بالآخره جیپال پوست آهویی را که باخود داشت بر سرکشیده و به هوا افگند و خود برجسته برآن سوار شد و به آسمان پرواز نمود و از نظر مردمان غایب گشت، خواجه چون : جیپال را بدین حال دید، بجانب کفش های خود نگاه کرد و فرمود: بروید جیپال را به بدترین حال حاضرکنید، پس هردوکفش به هوا پریدند و جیپال را بدین حال پرو بال که متواتر با ضربه های نعلین برسرش میکوبیدند بر زمین روبروی خواجه آوردند جیپال چون: خود را بدین حال دید بگریست و سر در قدم آنحضرت آورده کلمه تصدیق اسلام را بر زبان آورد و مرید خواجه گشت : بگو حق آمد و باطل نابود شد حقا که باطل نابود شدنی بود" و به التماس وی حضرت خواجه درحق وی دعا فرمود تا عمر طولانی یافت و او را عبدالله حیات شاه نامیدند و گویند شبهای جعمه از کوه های اجمیر به آرامگاه مقدس حضرت خواجه می آمده و؛ چون: راجه اجمیر حال جیپال بدین منوال دید و مانند شادی دیو از وی هم نا امید شد به هزار انفعال از آنجا برگشته داخل شهر گردید و دست از مزاحمت خواجه برداشت. و روزی خواجه به راجه اجمیر نصایح و مشفقانه بکار برده و به اسلام دعوت نمود اصلاً در دلش کارگر نشد خواجه اسلام وی نا امید شده گفت: گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه به آب کوثرش هرگز سفید نتوان کرد و فرمود: که ترا به چنگ لشکر اسلام به قتل رسانیدیم انشاء الله همچنان به ظهور اسلام که در فاصله کوتاه لشکر سلطان شهاب الدین غوری که به معزالدین سام مشهور است وارد هند شد و راجه بی نصیب به اجمیر بقتل رسید و رای پتهورا زنده گرفتار شد و رای پتهورا فرمان فرمای دهلی بود و راجه اجمیر تحت حکومت او به نواحی اجمیر حکمرانی میکرد . حضرت ولی الهند خواجه معین الدین چشتی اجمیر را مرکز تبلیغات اسلامی وکانون عرفان ساخته و هزاران تن از هندوها درین شهر و در دهلی بدست مبارکش مسلمان شده و تعدادی تربیه گردیده و به اطراف و اکناف هند غرض تبلیغ اسلام و درضمن نشر مسلک چشتیه اعزام شدند چون: مشرب مشایخ چشت سماع را می پسندد و با موسیقی وآن هم با شرایط و قیودات مخصوص بخود میانه خوبی دارند و در کیش بودیزم و هندوئزم نيز موسيقي نقش بارزي داشت به اين اساس هندوها زمينه خوبي براي جذب شدن به اسلام داشتند و اين عامل توانست در پيشرفت اسلام و نفوذ دراعماق شبه قاره هند نقش مؤثر و به سزايي داشته باشد و علاوه برآن مشايخ چشت با غربا و فقراي جامعه علاقمندي و محبت ويژه يي داشتند از جانب خواجه و تربيه شده گان مكتب او تسلي، ترحم، محبت، الفت و نوازش ميديدند اين برخورد و اخلاق و طرز اجتماعي سبب شد تا دلها را صيد حق نموده وهمه را به اسلام مشرف كند . آنچه باعث تمايل هندوها به اسلام و گروش مسلم و غير مسلم به مكتب چشتيه شده است بي آلايش و ساده اين صوفيان پاك باخته بوده است ، نه خوارق كرامات و خوارق العادات . قول و عمل و گفتار و رفتار اين گونه عرفا چون دارويي بوده است براي درمان مردم رنجيده و از آنجا كه سخنان آنان از دل برمي خاسته است بردل مي نشسته است. قبل تذكر است كه به حدي مشايخ چشتيه در مسلمان نمودن هندوها و ديگران سهم داشته اند هيچ شيخ و سلسله ديگري به پايه ايشان نميرسد و همه مورخان هم به اين واقعيت در همه كتب تاريخ ارذعان دارند . و هركه درين ديار مسلمان شد و تاروز قيامت فرزندان ايشان ، همه بر اثر وجود شيخ الاسلام معين الدين چشتي خواهد بود . مسلمان . نقل است كه آنشب كه شيخ الاسلام خواجه معين الدين چشتي مشرف بموت بود، چند تن ازاولياء بزرگ حضرت رسالت (ص) را بخواب ديدند كه فرمود: دوست خدا معين الدين چشتي خواهد آمد ما به استقبال او آمده ايم » درآن هنگام فوت در پيشاني خواجه اين نوشته ظاهر شد حبيب الله مات في حب الله» (دوست خدا در دوستي خداوند وفات كرد) آنحضرت در سحرگاه دوشنبه 6 رجب سال 633 هجري در اجمير شريف ديده از جهان فروبست و به معشوق حقيقي پيوست. روضه آن در اجمير است و خاك پاك مزار اين بزرگ دواي دل دردمندان است سعادت زيارت ميسر باد .
آثار حضرت خواجه معين الدين قرار ذيل است :
انیسالارواح :
1) انیسالارواح یا انیس دولت، که ملفوظات خواجه عثمان هاروَنی است
گنج اسرار :
2) گنج اسرار ، که مجموعه دیگری از ملفوظات خواجه عثمان هارونی است ؛ بخشی از این ملفوظات راجع به شرح مناجات خواجه عبداللّه انصاری است.
دلیلالعارفین:
3) دلیلالعارفین، مشهورترین اثر او، که مجموعه ملفوظات وی است و قطبالدین بختیار کاکی آنها را گردآورده است (لاهور ۱۳۱۱). این کتاب در باره مسائلی از قبیل طهارت ، نماز ، ذکر، محبت، وحدت و آداب سالکاناست.
بحرالحقایق:
4) بحرالحقایق ، ملفوظاتخواجه معینالدین چشتي خطاب به خواجه قطبالدین بختیار است که در آن سیر و سفر عرفانی خود ، از جمله معراجش ، را برای قطبالدین شرح داده و از رسیدن خود به مقام وحدت سخن گفتهاست.
اسرارالواصلین:
5 ) اسرارالواصلین ، شامل هشت نامه به خواجه قطبالدین اوشي بختیار است .
رساله وجودیه:
6 ) رساله وجودیه، در باره نیروهایی که به سبب ریاضت و چله نشینی و نیز کیفیت دَم (نَفَس) به وجود میآید . این رساله آداب دَمزدن و سرمایه جوگ نیز نامیده شده است. .
کلمات:
۷) کلمات خواجه معینالدین چشتي ، در باره وحدت وجود ، نفی و اثبات ، ناسوت، لاهوت و ملکوت است .
دیوان مُعین الدين چشتي :
8) دیوان مُعین الدين چشتي ، که شامل غزلیات او به زبان فارسی است. در اقوال معینالدین، آرای وحدت وجودی آشکار است. وی علامت شناخت خدا را خاموشی در معرفت و گریختن از خلق دانسته است، البته خدمت به خلق، کمک به درماندگان و روا کردن حاجات بیچارگان و گرسنگان نیز در تعالیم وی جایگاه مهمی دارد. برخی از سخنان معینالدین در باره خوف و رجا شبیه به سخنان واعظان و زاهدان است . با این حال، عشق و محبت نیز در تعالیم عرفانی وی جایگاه بلندی دارد بنابر این ، از نظر او دوستان حق تعالی، متصف به خوف و رجا و محبتاند. معینالدین در ملفوظات خود بر شریعت و رعایت جزئیات و دقایق آن تأکید کرده است. به نظر او عارف باید در وهله اول در شریعت ثابت قدم باشد، آنگاه به پایههای طریقت، معرفت و حقیقت نایل شود.
در شمارهء یازدهم از سال بیست و سوم مجلهء گرامی یغما مقالهیی تحت عنوان : خواجه معین الدین چشتی و حافظ» نگارش جناب دکتر مهدی غروی معاون رایزنی فرهنگی سفارت کبرای ایران . متوفی 633 هجری صوفی معروف هند را صاحب بیست هزار بیت شناخته و نگاشته بودند که:« هیچکس پیش از حافظ غزل عارفانه مانند وی نسروده است. و اگر وی را در غزل پیشرو سعدی و حافظ بدانیم راه خطار نپیمودهایم و در پایان مقاله نوشته بودند: خواجه در طی عمر طولانی خود هرگز مدح نگفت و همهء اشعار وی اشعار عارفانهء بسیار نغز و پرمعنی است که متأسفانه کمی از آن بر جای مانده است و همانطور که در ابتدای مقاله گفته شد غزلهای وی بیش از همهء غزلهایی که پیش از حافظ سروده شده به اشعار حافظ شبیه است. در حالیکه وی معاصر سلجوقیان و خوارزمشاهیان بود و سالها پیش از سعدی و حافظ میزیست. و چند تا از اشعاري كه بدل تمام مسلمانان چنگ زده قرار ذيل است :
درجان چو کرده منزل جانان ما محمد
صد ره گشاده در دل از جان ما محمد
ما بلبلیم و نالان دربوستان احمد
ما لؤلؤییم و مرجان عمان ما محمد
مستغرق گناهیم هرچند عذر خواهیم
پژمرده چون گیاییم باران ما محمد
از درد زخم عصیان مارا چه غم چوسازد
از مرحم شفاعت درمان ما محمد
امروز خون عاشق در عشق اگر هدر شد
فردا ز دوست خواهد تاوان ما محمد
ماطالب خداییم بر دین مصطفی ییم
بر درگهش گداییم سلطان ما محمد
درباغ و بوستانم دیگر مخوان معینی
باغم بس است قرآن و بوستان ما محمد
شعری درباره امام حسین:
شاه است حسین و پادشاه است حسین دین هست حسین و دین پناه است حسین
سر داد نداد دست در دست یزید حقا که بنای لااله هست حسین
خلفاي حضرت خواجه معين الدين چشتي :
آنحضرت داراي خلفاي زيادي است چه آن مرامي را كه وي تعقيب ميكرد يعني نشر واشاعه اسلام در سرزمين شبه قاره هندكه درآن سنگ، چوب، گاو، دريا، ستاره ها و برهما پرستش ميشد قدرت وقوت فوق العادهاي ميخواست كه بجز ولي الهند وارث رسول خواجه معين الدين چشتي كسي ديگري بطور كامل از عهده اين وظيفه ومسئوليت خطير و عظيم برآمده نميتوانست و خلفاي حضرت خواجه هر يك درگسترش اسلام و پخش آيين الهي و قوانين و تبليغ طريقه چشتيه سهم بزرگي داشته و جان نثاريهاي كردند كه ما بطور فشرده اسامي تني چند ازين شخصيت هاي بزرگ و بي نظير تاريخ عرفان اسلامي را ذكر ميكنيم:
1 – خليفه وجانشين اش خواجه قطب الدين بختيار كاكي .
2 – شيخ حميدالدين صوفي سعيد ناگوري مشهور به سلطان التاركين شيخ فخرالدين اجميري .
3 – بي بي حافظه جمال دختر شان .
4 – خواجه محمد يادگار سبزواري .
5 – شمس الدين التمس پادشاه هندوستان .
6 – شاه فخرالدين گرديزي .
7 – مولانا ضياء الدين بلخي .
8 – شهاب الدين محمد بن سام غوري فاتح دهلي .
9 – پير حاجي سيد علي شاه بخاري .
شاه است حسين و پادشاه است حسين
دين است حسين و دين پناه است حسين
ســـر داد و نـــداد دســــت در دســــت يزيد
حـــقــا كــــه بـــنـــاي لا اِله اســـت حسين
*******
و در پايان دو غزل از آن بزرگمرد عرفان:
من نــمــیگویم «انـا الحــق»، یار میگوید بگو
چــــون نگـويم؟: چــون1 مـرا دلدار میگوید بگو
هر چــه میگويد بــه من هــر بار، میگويد مگو
مــــن نمــــیدانم چـــرا ایــن بار مــیگوید بگو
آن چــه نتـوان گفتـن انـــدر صــومعــه با زاهدان
بـــا تـــحــاشـــا بر ســر بـــازار مــیگــوید بگو
گفتـــمــش رازي که دارم با کـه گویم( در جهان
نـیــســت محرم) با در و دیــــوار مــیگـوید بگو
سـرِّ منصـوری نهان2 كردن، نه حدِّ چون منيست
چـون کنم، هم ریسـمـان، هم دار میگوید بگو
آتـــشِ عــشـــق از درخــت جان من بر زَد عَلَم
«هــر چــه با موسی بگفت آن یار» میگوید بگو
گفتمش من چون نیام در مـن مدامـي میدمي
مــن نــخــواهم گفــتـنِ اسـرار، مــیگویــد بگو
اي صـبـا که پرسدت کز ما چه میگوید«معین»
«ایــن دوئــی را از مـــیــان بـردار» میگوید بگو
1- ميتوان اين مصرع را اينگونه نيز خواند:
چون نگويم چون، مرا دلدار ميگويد بگو
2- به فرمودهي يكي از اساتيد، به جاي كلمهي «نهان»، ميتوان كلمهي «بيان» را نيز قرار داد كه معناي كلمهي «چون» در مصرعِ بعد اندكي تغيير ميكند.
3- اين غزل توسط «عبد القادر فدائ» به زبان اردو ترجمهي منظوم گرديده كه در اينجا آورده شده است:
مــــــیـــں نہیــں کہتــا انــا الـــحق یار کہتا ہیـکہ کہہ
جــــب نہـــیـــں کہــتــا ہوں مـیں دلدار کہتا ہیکہ کہہ
پہـــلــے جـــو کہــتـــا تــھــا وہ، تاکید کرتا تھا نہ کہہ
پــــھــر نہ جــانے کـــس لــئے اس بـار کہتا ہیکہ کہہ
جــــو نـــہ کہنـــا چــاہئے تـــھــا زاہـدون کے سامنے
بــــہ تـــحـــاشـــا بـــر ســرِ بازار کـــہــتــا ہـیـــکہ کہہ
رازِ مـــنـــصــــوری چــھـپانے کی نہیں ہے مجھ پہ حد
کـــیــا کـــروں پــھــانــسـی کا پھندا دار کہتا ہیکہ کہہ
میــں نے پوچھا اس جہاں میں رازِ دل کس سے کہوں
مـحـــرمِ دل جــــب تـــــمـــیــں دیـــــوار کہتا ہیکہ کہہ
عشـــق کـــی آتـــش نــــے جــھنڈا کردیا دل پہ نصب
جو کہ مـــوســـــیٰ نے کـــہا تــــھا یار کہتا ہیــکہ کہہ
میں نہیں ویـــســـا تو میری خاک میں ہے کیوں چمک
چاہـتا ہـــوں نہ کہــوں اســـرار کہـــــتــا ہـــــیـــکہ کہہ
اے صبا تجھ سے وہ پوچھیں کچھ معیں کہتا بھی تھا
دور کرنے کـــو دوئ غـــــمخـــــوار کہتا ہیــــکہ کــہــہ
*******
ایں منــم یا رب که انـدر نـور حــق فانی شدم؟
مـطــلــع انــــوار فـیـض ذات سـبــحـانـی شدم
ذرہ ذرہ از وجــــودم طــالـــــب دیــــدار گــشت
تا که مــن مـــســت از تجلّیهاي ربانی شدم
«زنگ غــیــرت را» ز مـــرآت دلـــم بـــزدود عشق
تا به کـــلـــــی واقـــــف اســـرار پنـهانی شدم
من چنان بیرون شدم از ظلمتِ هستیِ خویش
تا ز نــــور هستی او آن کـــه مــــیدانی شدم
گـــر ز دود نـــفــسِ ظــلــمت پاک بودم سوخته
ز امــــتـــزاج آتــشِ عشقِ تو نـــورانــــی شدم
خلـــق مـــیگفتـنـد کین رہ را به دشواری روند
اي عـــفــاک اللَّه که من باري به آسانی شدم
دم به دم روح القدس اندر «معینی» میدمد
وه نمیدانــــم مگر من عیسیِ ثانی شدم
گرفته شده از کتاب:
چشتی مودودی ، سیداحمدظریف ، تاریخ مشایخ چشتی ، چاپ هرات افغانستان ،بی نا ، 1392