فرید بزرگر
زندهگی کشمکش صاعقهها در باد است
زندهگی مثل پریشانی دریا شاد است
زندهگی پشت نفسهای کسی در باران
زندهگی پشت نفسهای کسی ایستادَ ست
آخرین حرف سفرنامهی شاعر شاید
آخرین حرف سفرنامهی من فریاد است
عشق در همهمهی رفتن و ماندن عشق است
عشق در شک و یقین شک و یقین آزاد است
خطر حادثهها در نظر عاشق نیست
نگران بودن ما مردن او در یاد است
قلب من جای سرم فکر هوایی شدن است
مشکل این بار به قدر دل عاشق حاد است
حس ویرانی یک شهر مرا میگیرد
وقتی یک عمر پریشانی من برباد است