رمضان
شاعر : عالمخان عصمتی
شب رفت و نسیم سحر آهسته روان شد
«از خواب گران خیز»، که گلبانگ اذان شد
با خویش جهاد آورم،المنت و لی الله
یاران خدا،ماه شریف رمضان شد
در ماه شریفم،به خدا ،از خودم آزاد
از چون و چرا رسته و از درد و غم آزاد
چندیست، که در فکر دل خود شده ام من
دور از همه هنگامه ز فکر شکم آزاد
باقی در ادامه ی مطلب................
شب رفت و نسیم سحر آهسته روان شد
«از خواب گران خیز»، که گلبانگ اذان شد
با خویش جهاد آورم،المنت و لی الله
یاران خدا،ماه شریف رمضان شد
در ماه شریفم،به خدا ،از خودم آزاد
از چون و چرا رسته و از درد و غم آزاد
چندیست، که در فکر دل خود شده ام من
دور از همه هنگامه ز فکر شکم آزاد
این نفس خداداه بود سنجش ایمان
هان، تا نکنی یک سر مو لغزش ایمان
گر پنج خواس من و تو روزه نگیرد
یک روزه ی تن نیز بود کاهش ایمان
ای آنکه نهان روزه و ایمان بشکستی
یک لحظه به چشم دل خود بین که که هستی؟
تو مستی خودی،مست خدا نه،چه بگویم
در جام دلت باده ی مهرش نپرستی
ای پیر خدا ترس،روی شب به تراویح
انگشت تو هر دم بکشد دانه ی تسبیح
هر دانه تسبیح تو در ذکر خدا است
جز ذکر خدا نیست تو را کار دیگر به
هر گه به نماز آیی و محراب و سجودت
ریزد همه گرد گنه از مغز وجودت
از نام خداوند کریم، ای رمضانی
آیند ملائک ز فلک ها به درودت
القصه، که چندی که در این غمکده باشیم
بایست خداگاه به خود آمده باشیم
آن روز مبادا نشناسیم خدا را
آن روز مبادا، که شریعتزده باشیم