سلمان هراتی در سال ۱۳۳۸ در روستای مرزدشت تنکابن مازندران در خانوادهای مذهبی متولد شد. درسهای ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشته هنر ، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود مشغول تدریس شد.
تخلص او در اشعارش «آذرباد» بود و در شعرهايش ميتوانيم تاثير از سهراب سپهري و فروغ فرخزاد را نگاه كنيم. او حتي يكي از شعرهايش را تقديم به سهراب سپهري كرده بود. دوستي او با سیدحسن حسینی و قیصر امینپور زبانزد است. سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان يكي از بهترين آثار ادبيش يعني كتاب بيدل ، سپهري و سبك هندي را تقديم به او كرد و قيصر امين پور هم كليات او را منتشر كرد.
کشف آفتاب
سفر گزید باز از این کوچه همنفسی
پرید و رفت بدان سان که مرغی از قفسی
کسی که مثل درختان به باغ عادت داشت
شبیه لاله به انبوه داغ عادت داشت
کسی که همنفس موجهای دریا بود
صداقت نفسش در نسیم پیدا بود
باقی در ادامه ی مطلب.....
بهار سبز در آشوب خشکسالی بود
شکوفه دار ترین باغ این حوالی بود
کسی که خرقه ای از جنس آب در بر داشت
کسی که شعر مرا از ترانه می انباشت
کنون دریچه ی دل را به روشنی وا کن
به یاد او گل خورشید را تماشا کن
میان آینه ها ردّ داغ را می جست
درخت بود و هوادار باغ را می جست
تمام زاویه ها را به یک بهار سپرد
کویر تشنه ی ما را به جویبار سپرد
در انتهای عطش آفتاب می نوشید
کسی که از دل او شعر آب می جوشید
کسی که از ورق سرخ گل کتابی داشت
برای پرسش و تردید ما جوابی داشت
کسی که آب شدن را التهاب آموخت
شکوه سبز شدن را در آفتاب آموخت
کسی که شایبه ی آن نقاب را فهمید
کسی که حیله ی سنگ و سراب را فهمید
کسی که با تپش مرگ زندگانی کرد
کسی که با همه جز خویش مهربانی کرد
کسی که با دل ما ارتباط آبی داشت
هزار پنجره مضمون آفتابی داشت
به کشف مشرق خورشیدهای دیگر رفت
هزار مرتبه از ابرها فراتر رفت
چگونه گویمت ای چشمهای زیرک باغ
چگونه گویمت ای شکل واقعیت داغ
هنوز عکس تو در دستهای دیوار است
هنوز کوچه از آن سبز سرخ سرشار است
هنوز عکس تو و خشم دیگران بر جاست
به چشمهات، که مظلومیت در آن پیداست
تو را به خاطر آن آفتاب می گویم
تو را به خاطر در یا و آب می گویم
تو را به خاطر آن چشمها که می سوزند
و اشکها که مرا شعر تر می آموزند
تو را به خاطر آن یاسمن که نشکفته است
به آن دو غنچه که چون شعرهای ناگفته است
تو را به خاطر رؤیای آن سه حسرت سبز
تو را به خاطر آن روزها و صحبت سبز