مرد لاف زن
یك مرد لاف زن, پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میكرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میكرد كه غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود میكشید. تا به حاضران بفهماند كه این هم دلیل راستی گفتار من.
باقی در ادامه ی مطلب................
یك مرد لاف زن, پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میكرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میكرد كه غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود میكشید. تا به حاضران بفهماند كه این هم دلیل راستی گفتار من. امّا شكمش از گرسنگی ناله میكرد كه ای درغگو, خدا , حیله و مكر تو را آشكار كند! این لاف و دروغ تو ما را آتش میزند. الهی, آن سبیل چرب تو كنده شود, اگر تو این همه لافِ دروغ نمیزدی, لااقل یك نفر رحم میكرد و چیزی به ما میداد. ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور میكند. شكم مرد, دشمن سبیل او شده بود و یكسره دعا میكرد كه خدایا این درغگو را رسوا كن تا بخشندگان بر ما رحم كنند, و چیزی به این شكم و روده برسد. عاقبت دعای شكم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبة چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینكه پدر او را تنبیه كند رنگش پرید و به مجلس دوید, و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبهای كه هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میكردی. من نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند, آنگاه بر آن مرد دلسوزی كردند و غذایش دادند. مرد دید كه راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ.