loading...

بشنو از نی . . .

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستیبگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینیکه گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهانمپی

قصیده ای از پروین اعتصامی

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را

اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را

چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را

مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را

 

 

باقی در ادامه ی مطلب......................

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را

اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را

چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را

مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را

به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو
که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را

ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی
بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را

دلت هرگز نمیگشت این چنین آلوده و تیره
اگر چشم تو میدانست شرط پاسبانی را

متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری
من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را

بهل صباغ گیتی را که در یک خم زند آخر
سپید و زرد و مشکین و کبود و ارغوانی را

حقیقت را نخواهی دید جز با دیدهٔ معنی
نخواهی یافتن در دفتر دیو این معانی را

بزرگانی که بر شالودهٔ جان ساختند ایوان
خریداری نکردند این سرای استخوانی را

اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی
نیاموزی ازین بی مهر درس مهربانی را

بمهمانخانهٔ آز و هوی جز لاشه چیزی نیست
برای لاشخواران واگذار این میهمانی را

بسی پوسیده و ارزان گران بفروخت اهریمن
دلیل بهتری نتوان شمردن هر گرانی را

ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست
چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را

نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد
نهانی شحنه‌ای میباید این دزد نهانی را

چو دیوان هر نشان و نام میپرسند و میجویند
همان بهتر که بگزینیم بی نام و نشانی را

تمام کارهای ما نمیبودند بیهوده
اگر در کار می‌بستیم روزی کاردانی را

هزاران دانه افشاندیم و یک گل زانمیان نشکفت
بشورستان تبه کردیم رنج باغبانی را

بگرداندیم روی از نور و بنشستیم با ظلمت
رها کردیم باقی را و بگرفتیم فانی را

شبان آز را با گلهٔ پرهیز انسی نیست
بگرگی ناگهان خواهد بدل کردن شبانی را

همه باد بروت است اندرین طبع نکوهیده
بسیلی سرخ کردستیم روی زعفرانی را

بجای پرده تقوی که عیب جان بپوشاند
ز جسم آویختیم این پرده‌های پرنیانی را

چراغ آسمانی بود عقل اندر سر خاکی
ز باد عجب کشتیم این چراغ آسمانی را

بیفشاندیم جان! اما به قربانگاه خودبینی
چه حاصل بود جز ننگ و فساد این جانفشانی را

چرا بایست در هر پرتگه مرکب دوانیدن
چه فرجامی است غیر از اوفتادن بدعنانی را

شراب گمرهی را میشکستیم ار خم و ساغر
بپایان میرساندیم این خمار و سرگرانی را

نشان پای روباه است اندر قلعهٔ امکان
بپر چون طائر دولت، رها کن ماکیانی را

تو گه سرگشتهٔ جهلی و گه گم گشتهٔ غفلت
سر و سامان که خواهد داد این بی خانمانی را

ز تیغ حرص، جان هر لحظه‌ای صد بار میمیرد
تو علت گشته‌ای این مرگهای ناگهانی را

رحیل کاروان وقت می‌بینند بیداران
برای خفتگان میزن درای کاروانی را

در آن دیوان که حق حاکم شد و دست و زبان شاهد
نخواهد بود بازار و بها چیره‌زبانی را

نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی
بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را

تو نیز از قصه‌های روزگار باستان گردی
بخوان از بهر عبرت قصه‌های باستانی را

پرند عمر یک ابریشم و صد ریسمان دارد
ز انده تار باید کرد پود شادمانی را

یکی زین سفره نان خشک برد آن دیگری حلوا
قضا گوئی نمیدانست رسم میزبانی را

معایب را نمیشوئی، مکارم را نمیجوئی
فضیلت میشماری سرخوشی و کامرانی را

مکن روشن‌روان را خیره انباز سیه‌رائی
که نسبت نیست باتیره‌دلی روشن روانی را

درافتادی چو با شمشیر نفس و در نیفتادی
بمیدانها توانی کار بست این پهلوانی را

بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی، پروین
بر این گلزار راهی نیست باد مهرگانی را

بشنو از نی بازدید : 163 یکشنبه 19 مرداد 1393 زمان : 11:16 نظرات (1)
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط میلاد (میلی) در تاریخ 9 سال پیش و 22:36 دقیقه ارسال شده است

عالیـــــــــــــ داداشی عالیــــــــــــــــــــــــ
.
.
.
.
.خـیلی سـخته بـه خـاطر کسی که دوسش داری همه چیزو از سر راهـﭞ خـط بزنی بعـدبفهمی خودﭞ تو لیستی بودی کـه اون بـه خـاطر یکی دیگـه خـطـﭞ زده !!
....................................


نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
درباره ما
Profile Pic
گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    دانلود آهنگ

    در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

    برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


    برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

    برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

    برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

    دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


    آمار سایت
  • کل مطالب : 1227
  • کل نظرات : 118
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 115
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 20
  • بازدید هفته : 191
  • بازدید ماه : 2,459
  • بازدید سال : 13,058
  • بازدید کلی : 294,481
  • کدهای اختصاصی
    ------------------------------------------------------------------------------