رامین مظهر
...
شاه زیر خاک را یاد سپاه انداخته
این مهندس نقشههای اشتباه انداخته...
دوری تو موجب مرگ است، ناحق دین من
تهمتی بر دوش صورِ بیگناه انداخته
مرده بود این شهر و حالا آمدی، عطر تنت
زندگی را در خیابانها بهراه انداخته
دوریام بر قسمتت رنگ سپیدی ریخته
دوریات بر قسمتم رنگ سیاه انداخته
در میان دردها ما را خدا چون گندمی
برده و در گوشهی انبار کاه انداخته
برکه آرام است؛ اما ماه میترسد ببین ...
سردی تو لرزه در اندام ماه انداخته
عشق، اینسو تشنه افتادهست آنسوتر ولی
آبها را دختری برده به چاه انداخته