آدمک برفی
بهار سعید
...
کی میشود سخن زد با این گلوی برفی...
باید که آب گردد این گفتگوی برفی
از من نمیگذارم کس آدمک بسازد
چشم و دهان و بینی ماند به روی برفی
دنبال خود بگردم گر در تن نشسته
بنبست میشود ره، با جستجوی برفی
یخ میزند به کوچه آغاز رفتنم را
راهی نهمیشود شد با پا و پوی برفی
باید که آب گردم خود را زنم به دریا
یک آدمک نباشم با روی و موی برفی