ادهم کاوه
...
شعر میگفتند شاعرها؛ اگر میآمدی
کاش امکان داشت، روزی از سفر میآمدی...
گل نمیخواهم ولی میشد بهجای غنچه با -
خندهیی بر دامن لبهای تر میآمدی
هر چه در جای خودش زیباست، اما لحظهیی
شادمانی پیش رو، غم پشت سر میآمدی
شاعرم کردی، ولی ای کاش پیش از مردنم
شامگاهی پا به پای این هنر میآمدی
خواهش بیجا؛ ولی میشد که روزی یک چکر
بر سر گور رفیقت یک چکر میآمدی