آریانژاد آژیر
...
آه! آتش بزنم خانهی غداری که ...
به ستم میشکند شاخِ سپیداری که ......
به ستم میزند آتش به خیابانِ بهار
به گل سرخ زند طعنه و هُشداری که ...
آه، مرداب جنون سر زند از دجلهی نور
تا لگدمال شود سبزهی بیماری که ...
تا خزان میشکند زمزمهی سبز درخت
باغ میسوزد ازین آتشِ تبداری که ...
چو تبر میشکند جنگلِ آزادی من
بردهی ننگم و بازار و خریداری که ...
من و کُهدامنی از فاجعه، از دود و شرار
من و تکبیر و سراندازی خونباری که ...
به قلم، تا که نفس میکشد این نوحِ سخن
نگذارم به شقایق رسد آزاری که ...
ای کماندارِ زبون رام تو هرگز نشوم
به خیال چه کشیدی به رهم تاری که ...
کافر بندم و بیدینِ اسارت ظالم
من عقابم، سر پرواز و سرِ داری که ...