سید ضیاءالحق سخا
...
حالا كه آسمان شده توفاني، بيچتر و سرپناه چه خواهم كرد؟
آنك شبِ سياه رسيد از راه، با اين شب سياه چه خواهم كرد؟...
خورشيد سر به لاك خودش برده، ديو سياه ماه مرا خورده
حالا من و چراغكي پژمرده، امشب بدون ماه چه خواهم كرد؟
وقتي كه زندگي همهاش جنگ است، وقتي سلاحها همه نيرنگ است
من كه سلاح جنگ ندارم هيچ، بيخيمه و سپاه چه خواهم كرد؟
گيرم به وهم و وحشت و تنهايي، خود را به نيمه شب بكشم، اما
از نيمه شب به بعد خداي من! تا نور صبحگاه چه خواهم كرد؟
آري كه اشتباه و گناهم بود، در ديد و در نگاه گناهم بود
در انتخاب راه گناهم بود، با اين همه گناه چه خواهم كرد؟
شايد زمان، زمانِ سفر باشد، راهي براي دفــع خطر باشد
از گامهاي خسته چه خواهم ديد؟ با كورهراه و چاه چه خواهم كرد؟
گيرم مجال بال و پري باشد، قول و قرار همسفري باشد
در نيمههاي راه ولي يارب! با يار نيمهراه چه خواهم كرد؟