صدا سلطانی
...
میرسیم و بار دیگر بوسهھای لعنتی
آه كی آغاز شد این ماجرای لعنتی...
میروم کم کم فراموشت کنم اما ھنوز ...
باز پیدا میشوی و این «صدا»ی لعنتی
ھی عزیزم! عشق ما شاید چرندی بیش نیست
«دوستت دارم» همين؟ يك ادعای لعنتی!
گفته بودی میرویم و بین شب گم میشویم
باز روشن میشود آخر ھوای لعنتی
میروی پشت تمام کوهها گم میشوی
میروم تا انتھای رد پای لعنتی
ھیچ کس فکری به حال زخمهای ما نکرد
میرویم از دست آخر ما دو تای لعنتی
من كه مردم قبرها را خاك نه آتش بريز!
من كه مُردم شعر میماند برای لعنتی ...