صدا سلطانی
...
شعر و شراب و شانهی یار و ادای من
این روزھا عوض شده حال و هوای من...
تا پنجههات شانهی گیسوی یک زن است
دیوانه میشود که بگویی: «صدای من!"»
احساس میکنم که «صدايت» شرابی است
از بس تو سر کشیدهای از چشمھای من
حتا ستارهها به تو تعظيم میکنند
امشب چقدر ماه شدی! «او خدای من»!
گفتی مدام سمت چپَت تیر میکشد
وقتی که روی تخت تو خالیست جای من
بالاست قند خون من از شکّر لبت
خوش میشوم که درد تو باشد دوای من
در انتظار جاذبهی دستھای تو
افتاده روی پیرھنم سیبھای من
آنقدر مھربان و عزیزی که مادرم
هرگز نکرده اين همه خوبی برای من