رامین ملزم
...
اینجا هجوم خاطرهها میکشد مرا
کابل بدون تو به خدا میکشد مرا...
این گامهای خسته و این جادههای دور
این امتداد مانده بهجا میکشد مرا
پاییز اگر چه فصل دلانگیز شاعر است
پاییز هم بدون «شما» میکشد مرا
بسکه دچار آمدن و رفتنت شدم
کمکم همین برو و بیا میکشد مرا
حالا که نیستی و دلت جای دیگریست
معشوقههای بیسر و پا میکشد مرا
غربت همین که غرق شدم در نبود تو
غربت جدا و عشق جدا میکشد مرا
سرد است خانهیی که ترا داشت، بعد ازین
سرما و درد و آب و هوا میکشد مرا
یا خانه یا به غربت و یا پشت میز کار
فرقی نمیکند که کجا میکشد مرا