سایه شدم و صدا کردم:
کو مرز پریدن ها و دیدن ها؟کو اوج نه من دره او؟
و ندا آمد لب بسته بپو
مرغی رفت تنها بود پر شد جام شگفت
و ندا آمد بر تو گوارا باد تنهایی تنها باد
دستم در کوه سحر او میچیداو میچید
و ندا آمد هجومی از خورشید
از صخره شدم بالا در هر گام دنیایی تنها تر زیبا تر
و ندا آمد بالا تر بالاتر
آوازی از ره دور جنگل ها میخوانند؟
و ندا آمد خلوت ها میایند
و شیاری ز هراس
و ندا آمد یادی بود پیدا شد پهنه چه زیبا شد
او آمد پرده ز هم وا باید درها هم
و ندا آمد پرها هم