دلا دیدی که یارت بی وفا بود
پی ظلم و پی جور و جفا بود ؟
دلا دیدی که معشوقی نداری
دگر از بهر عشق شوقی نداری؟
دلا دیدی رفیقانت بریدند
طنابی را که با تو میکشیدند
دلا دیدی زمانه بی مرام است
برای تو دگر سهمش تمام است
دلا دیدی که کارش داد دستت
کسیکه خیره شد بر چشم مستت
دلا دیدی که ساقی می نیاورد؟
خمیرت کرد و آمیختت با درد
دلا دیدی چه خاکی بر سرت شد
به جای یار غصه همسرت شد
دلا دیدی تو را از دم شکستند
همانانی که با جانان نشستند
دلا دیدی روان است اشک چشمت
دگر از تو بریده فخر و حشمت
دلا دیدی که افسارت گسیخته
فریبایت رقیبانت فریفته
دلا دیدی زبانت بند بند است
خیالی بود بختت که بلند است
دلا دیدی قلم از دستم افتاد
همه اشعار نابم رفته از یاد