تنور داغ زندگی
همیشه سرد!
صفی شلوغ به روی نقطه چین التماس یک شکم
و آن سوی عشق....
پدر،
نا امید ایستاده است
اما
دست های لخت او
بوی نان می دهد!!!
و کودکی که دست
به روی گرسنه گاه غصه می کشد
سکه های رنگ پریده ام برای هر که
او بلوغ نگاهش را شنید
میان مرگ و زندگی
کسی برهنه می دود
و لقمه
لقمه می کند
خیال نان صبر را
بدون اشک
بدون نان!!!