مهری هروی
یاد بــــاد آنکــــه سر کـــــوی تـوام منزل بود
دیده را روشنی از خـــــاک درت حاصل بود
حل این نکتـــه که بر پیــــر خرد مشکـل بود
آزمودیم بـــــه یک جـــرعـــه می حاصل بود
گفتــم از مـــدرســـه پرســـم سبب حرمت می
در هـــــر کس کــــه زدم بیخـود و لایعقل بود
باقی در ادامه ی مطلب..........
خــــواستم سوز دل خـــــویش بگــویم با شمع
داشت او خــــود به زبان آنچه مرا در دل بود
در چمن صبحــدم از گـــــریه و ار زاری من
لاله ســــوخته خــــون در دل و پا در گل بود
آنچــــه از بـابـــــل و هـاروت روایت کردند
سحـــــر چشم تــــو بدیــدم همه را شامل بود
دولتـــی بــــود تمـــــاشـــای رخت مهری را
حیف وصد حیف که این دولت مستعجل بود