loading...

بشنو از نی . . .

از عشق و مصائب دیگرحسین شکربیگی ملیحه پرسید: این کیه؟ منصور انگار دارد غریبه‌ای را نگاه می‌کند، گردنش را کج کرد سمت چپش، نگاهی به بازویش انداخت و گفت: یه نقش.- یه زن.منصور برای این&zwn

از عشق و مصائب دیگر - حسین شکربیگی

از عشق و مصائب دیگر
حسین شکربیگی

ملیحه پرسید: این کیه؟ 
منصور انگار دارد غریبه‌ای را نگاه می‌کند، گردنش را کج کرد سمت چپش، نگاهی به بازویش انداخت و گفت: یه نقش.
- یه زن.
منصور برای این‌که حرف ملیحه را تکرار کند، گفت : یه زن. 
ملیحه همین‌طور که انگشت می‌دواند بر کش و قوس‌های تن زن، پرسید: از کی تا حالا این‌جاست؟
منصور گفت: ازخیلی وقت پیش. 
- دقیقا از کی؟ 

بقیه در ادامۀ مطلب  . . . 

 

چه می‌دونم ... هفده ... هجده ساله بودم. 
- هوم‌م‌م‌م. 
انگشت ملیحه هنوز بر کش و قوس‌های تن زن دوان بود. حرکت انگشت‌های ملیحه خنکای ملایمی را در پوست منصور می‌ریخت. ملیحه با خودش فکر کرد این عشق ولی دیگه اضافی... 
- یادگار یه عشق ... هان؟
منصور فقط خندید یا فقط نشان داد که می‌خندد. 
- الکی؟
- وقتی دوستت داشته‌باشند تو هم... 
و نشتر زن انگار سر فرو برده باشد در پوست منصور، آرام و محکم نشتردوانی می‏کرد. پوست منصور سوزن سوزن می‌شد. 
- حالا چرا زن؟ 
- گیر دادی؟
- چرا زن؟
منصور فقط خندید و با خودش گفت کاش پاکش می‌کردم.
اما یارو نقش زن انگار حالا بخواهد رد پاهایش را پاک کند با همان اخم و همان سر فروبردگی در پوست مشغول شد. منصور تیزی چیز سوزاننده‌ای را بر پوستش حس کرد. تن زد.
توی سرش گفت: هیچ وقت نمی‌تونم پاکش کنم... کاش از اول...
ملیحه هم‌چنان در کش و قوس‌های تن زن بود. زن حک شده بر پوست ، چشم‌های درشتی داشت به جایی شاید دور خیره شده‌بود.
- یادمه خیلی وقت پیشا یه پسری عاشقم بود... دوران دبیرستان... اسم منو می‌نوشت روی دیوارای مردم (ملیحه با ملاحت خندید و حرفش را پی گرفت و همان‌طور سرد و ملایم انگشت‌هاش را بر نقش روی بازو می‌کشید) توی کوچه اول اسم خودشو می‌نوشت، جرات نداشت اسم کاملشو بنویسه. 
- شاید فکر می‌کرده می‌دونی 
- نمی‌دونم... هیچ‌وقت نفهمیدم. زیر چیزایی که می‌نوشت یه N می‌نوشت. شاید اول اسمش یا یه چیز دیگه، امضا مثلا. ولی اسم منو کامل می‌نوشت. اولا فکر می‌کردم می‌خواد آبرومو ببره می‌دونی که؟ ... بعضیا این کارا رو می‌کنن.
_ حالا چی می‌نوشت؟
ملیحه به من بوسه بده
N
عشق تو خاکسترم کرده
N
و از این‌جور چیزا. 
- شاید واسه یه ملیحه‌ی دیگه‌ای می‌نوشته. 
- منظورش من بودم. 
منصور نمی‌خواست اصرار کند شاید ملیحه‌ی دیگری بوده. 
- یه روز یه چیز بامزه نوشته بود «با من بیا به غرب» N . حتا شب و ساعتش رو هم نوشته بود. 
- روی کاغذ؟ 
- رو همون دیوار. 
- مسخره‌ست. 
- شاید. 
- با من بیا به غرب یعنی چی؟ 
- فکر کنم منظورش این بود که باهاش فرار کنم بریم یه جایی، یه آلونک بسازیم، یه کلبه که مال دوتامون باشه. تنهای تنها فقط من و اون... باور کن آماده بودم... لباسامو گذاشته‌بودم تو یه ساک از این ساک ورزشیا، مال داداشم بود. اون شب با لباس کامل خوابیدم منتظر بودم هر آن بیاد. 
- اومد؟
- می‌بینی که الان این‌جام. نه. 
- آدم گاهی از این خریت‌ها می‌کنه. 
- که نمی‌آد؟
- آدم اون اولاش شاید کله‌ش باد داره. شاید فهمیده. 
- سرش به سنگ خورده مثلا؟
- یه همچو چیزی. دوسش داشتی؟
- آره... الان دقیق یادم نمیاد. شاید... شایدم حس دوران جوونی و خامی بود به قول تو... خوشحالم زنش نشدم. 
منصور به پهلوی دیگر غلتید و پشت کرد به ملیحه. انگار صدایش از جایی گم، شاید از غرب بیاید، پرسید: 
- هیچ وقت نخواستی بفهمی کیه؟ 
- چرا؟ حتا یکی دو شب یواشکی اومدم تو کوچه شاید ببینمش، ولی... 
- ندیدیش؟
- یه شب یه نگاه دیدمش. شاید خودش بود. شاید.
منصور چشم دوخته بود به خطی بر دیوار. 
- چه شکلی بود؟
- نمی‌دونم... نتونستم صورتشو ببینم. 
ملیحه آهی کشید و ادامه داد: 
- برام یه راز بود. 
- یعنی الان نیست؟ 
ملیحه در جواب، لبخندی زد بعد انگار بخواهد چیز مهمی را به کسی یادآوری کند، گفت: 
- از این آدمای ترسو بود گمونم. اینایی که عاشق میشن ولی خب... از این آدما خوشم نمیاد. 
- نادری آآآآ 
اسم دیگری به ذهن منصور نرسید. نصیری کسی نبود توی کوچه؟
- نه فکر می‌کردم از یه کوچه ی دیگه، از یه جای دیگه ست. اما حالا فکر می‌کنم N هم دروغ بوده. 
منصور به طرف ملیحه غلطید. ملیحه دوباره انگشت دواند بر پوست منصور و گفت: 
- نگفتی! 
- چی رو؟
- این کیه؟
- هیشکی... فقط یه نقشه... گفتم که مال دوران خامی و جوونیه.
- این عشق دیگه اضافی بوده. 
منصور دوباره گردنش را کج کرد سمت چپش. گفت: 
- آره... نمی‌دونم... شاید... کل نقش یه طرف، این یه کلمه یه طرف. پوستمو سوزوند. 
توی کلمه‌ی «عشق» گوشت بازوی منصور کمی ور آمده و قلنبه شده‌بود.

بشنو از نی بازدید : 230 یکشنبه 01 دي 1392 زمان : 15:1 نظرات (0)
ارسال نظر برای این مطلب

نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
درباره ما
Profile Pic
گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    دانلود آهنگ

    در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

    برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


    برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

    برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

    برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

    دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


    آمار سایت
  • کل مطالب : 1227
  • کل نظرات : 118
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 86
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 814
  • بازدید ماه : 413
  • بازدید سال : 13,681
  • بازدید کلی : 295,104
  • کدهای اختصاصی
    ------------------------------------------------------------------------------