قطران تبریزی از شاعران مشهور و شیرین زبان قرن پنجم و نخستین سخنسرای آذربایجانی است كه به زبان دری شعر گفته است. ، شرف الزمان حكیم ابومنصور قطران عضدی تبریزی چنان كه خود گفته، از طبقهی دهقانان بوه و از دهقانی به شاعری افتاده بود.
تخلص وی به اتفاق همهی تذكره نویسان، «قطران» بوده و در عهد خود هم به همین نام شهرت داشته است. علت شهرت وی به این نام غیر متداول كه گویا جز بر یكی از شعرای گمنام عرب اطلاق نشده، معلوم نیست.
باقی در ادامه ی مطلب...............
لقب وی «فخرالشعرا» ، نام پدرش «منصور» و محل تولد وی «شادیآباد» تبریز است. از معاصران او «ناصرخسرو قبادیانی» است كه در عین سفر و عبور از تبریز، قطران را كه در آن زمان مشغول مطالعهی آثار شعرای مشرق بود، ملاقات و در حل مشكلات او كه دربارهی برخی لغات دری بود، وی را یاری كرد. خود ناصر خسرو در این باره گفته است: «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعر نیك میگفت، اما زبان فارسی نیكو نمیدانست. پیش من آمد، دیوان منجیك و دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنا كه مشكل بود، از من بپرسید. با او گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند».
علت عدم آشنایی كامل قطران با فارسی دری و مشكلات وی در این خصوص این بود كه او به زبان آذری و لغات محلی خود خو كرده بود. قطران به گفتهی خود درب شعر دری را بر شاعران گشاده و نخستین سخنسرای آذربایجانی است كه به روش شعرای خراسان قصاید نیكو و بلند گفته؛ گرچه كه فارسی را به خوبی نمیدانسته است. او از راه تعلم، روش گویندگان خراسان را فرا گرفت؛ اما با این وجود كار وی در حد تقلید صرف باقی نماند. هر چند كه قطران در اساس انتظام معانی و ابیات پیرو شعرای مشرق است، اما در طرز قصاید تصرفاتی كرده و به این ترتیب خود را در شمار مبدعان عالم نظم درآورده است. قطران در اصول معانی و موضوعات شعر، موفق به ابداع نشده و از هر جهت مقلد است؛ اما در مرحلهی تعبیر، نسبتا مقلد نیست. خصوصا قوت او در ابداع تشبیهات را نمیتوان انكار كرد.
قطران مانند اكثر گویندگان، از محیط طبیعی خود كمتر متاثر شده و بیشتر از محیط علمی و تحصیلی خود تاثیر گرفته است. سبك قطران بیشتر به سبك فرخی و عنصری متمایل و بازتاب افكار این دو شاعر در آثار او بسیار است. او مانند همهی شعرای آن عصر، در فنون ادبی قوی دست بوده و احتمالا از رشتههای حكمت نیز آگاهی داشته است؛ اما روح وی كمتر از اینگونه معلومات فلسفی متاثر شده است.
روی هم رفته نفوذ خیالات شاعرانه در وی بیشتر بوده است؛ به همین جهت، افكارش به سادگی مایلتر و غور و عمق آنها كمتر است. قطران در زمان خود در شهرهای خراسان و عراق مشهور بوده و شعرا او را به استادی شناخته و برخی هم بر وی رشك میبردهاند و عدهای وی را همتای فرخی شمردهاند. قطران شاعری مدح سرا بود و در وصف امرا و وزاری عهد شعرها سرود و به تقاضای صله، قصاید بسیار ساخت و از آنجا كه این تقاضاها با بهترین لحن و در حد مناعت ظهور كرد، در دل ممدوحان او مؤثر افتاد و به این ترتیب، صاحب ضیاع و عقار بسیار شد. اما همین سود مادی سبب شد كه مجالی برای تفكر در قضایای مهم فلسفی، اجتماعی و ادبی نداشته باشد و به همین دلیل افكار او جز در طریق مدح و تغزل سیر نكرده است، چنان كه اگر معانی سودمند و كلی اشعار او را جست و جو كنند، به جز چند بیت چیزی به دست نخواهد آمد.
از سلاطین معاصر قطران میتوان به امیرابوالحسن علی لشكری، فرمانروای گنجه، فضلون بن ابیالسوار، امیر بودلف شاه نخجوان، امیر اجل ابومنصور وهسودان حكمران تبریز كه قطران را گرامی میداشت و صلات بسیار به او بخشیده بود و ابونصر محمدبن وهسوران معروف به مملان كه قطران را كه از دهقانی به شاعری افتاده بود، بار دیگر به دهقانی آورد و وی را مشهور ساخت، اشاره كرد.
وفات قطران را هدایت به سال 465 نوشته است ولی از دیوان او شواهدی به دست میآید كه حیات او را بعد از این سال هم معلوم میدارد.
دیوان اشعار وی كه مشتمل بر قصاید، ترجیعات، رباعایت و غزلیات است، یك لغتنامه به نام «تفاسیر فی لغه الفرس» و اثری به نام «قوسنامه» كه به او منسوب است، اما به احتمال قوی از او نیست.
از اشعار اوست:
ایـــــدل تــــرا بگفتم كز عـــــاشقی حذر كن بگذار نیكــــوان را وز مهـــــرشان گذر كن
چون روی خـــوب بینی دیده فـــــراز هم نه چون تیر عشق بارد شرم و خــــرد سپر كن
فرمان من نبردی فـــــرجــــام خــود نجستی پنداشتی كه گـویم هر ســــــاعتی بتـــــر كن
هر گام عاشقی را صد گونه در دو رنجست گــــــر ایمنیت بایـــد از عاشقی حـــــذر كن
ناكـــــام من بــــــرفتی در دام عشق مـــاندی چونست روزگــــــارت ما را یكی خبــر كن
اكنــون بصبر كــــردن ناید مـــــراد حاصل زین چاره بازمــــــانی رو چاره دگــــر كن
بنگر كه چه گفت با دلم چشم براز
گفتا كه ازین گــرستن دور و دراز
چشمی كــه نیامد از غم هجر فراز
من رفتهام آن رفته اگــــر نامد باز
***
با آن كه دلم از غم هجــرت خونست
اندیشه كنم هر شب و گــــویم یا رب
شادی به غــــم توام ز غم افزونست
هجرانش چنینست وصالش چونست