آرزوی ملا نصر الدین
ملا نصر الدین در خانه نشسته بود فکر میکرد اگر یک کاسه آش موجود باشد چقدر خوب خواهد بود.
در این موقع دروازهء منزل را زدند. ملا رفت ببیند کیست! دید بچه ای همسایه است. کاسه ای آورده گفت: مادرم مریض است اگر آش پخته اید، یک کاسه به ما بدهید.
ملا گفت: همسایه های ما به آرزو هم بو میبرند.