با کاغذ و با خامه
دیشب لب من زمــزمه باز شـدن داشت
تار دلــــم آهنــگ در آواز شــدن داشت
پر شـــــور ترین نغمه مــوسیقی هستی
در گوش سکوتم هوس ساز شدن داشت
یک روح بزرگ آمده بــود از دل دریا
با خشکی جانم سردمســـاز شدن داشت
از تنگی پیکـــــره بیـــــرون شده بـودم
هستی فراخم ســـرآغــــــاز شدن داشت
یک قــــدرت پنهان شده در ذات زبـانم
افسونگری قـــــافیه پــرداز شدن داشت
بس واژه رنگین کـــه در اقلیـــــم خیالم
بگشوده پر و میل به پرواز شــــدن داشت
با کاغذ وبا خامه چه خوش جشن گرفتم
دیشب که لبم زمـــــزمه باز شدن داشت
نادیا انجمن