ایمان پسر کوچک
حکایت کنند که عالم بزرگ {بایزید بسطامی} در کودکی بسیار با هوش و زیرک بود. پدرش او را نزد یکی از علما فرستاده بود تا در آنجا قرآن را حفظ کند. هنگامی که بایزید این آیه را حفظ کرد که خداوند در آن می فرماید:
(یا ایها المزمل قم الیل الا قیلا)
{ای جامه به خود پیچیده شب را به جز اندکی از آن بیدار بمان}.
نزد پدر ش آمد و گفت:
ــ پدر جان، مقصود {مزمل} در این آیه چیست؟
پدر جواب گفت:
ــ مقصود، پیامبر گران قدر ما حضرت محمد (ص) است.
پسر دوباره پرسید:
باقی در ادامه ی مطلب..............
هزار و یک شب
ــ پدر جان ، چرا شما مثل پیامبر برای نماز شب بر نمی خیزی تا بخاطر خدا چند رکعت نماز بخوانی؟
پدر جواب داد:
ــ پسرم عزیزم، به راستی که خداوند حضرت محمد (ص) را امر کرده که شب برخیزد و نماز شب را تنها برای او اختصاص داده نه به تمام مسلمانان.
پسر به این سخن پدر قانع شد و به حفظ قرآن پرداخت تا به این آیه رسید که خداوند می فرماید:
(ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی الیل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذین معک)
{پروردگارت می داند که تو و گروهی از کسانی که با تو هستند، نزدیک به دو سوم شب یا نصف شب و یا یک سوم آن را به نماز می ایستید}.
وقتی این آیه را حفظ کرد نزد پدرش برگشت و گفت:
ـ خداوند در کتاب گران قدرش یادآور شده است که گروهی از مسلمانان به همراه پیامبر (ص) شب ها بر می خواستند و نماز شب می خواندند. بگو این گروه چه کسانی بودند؟
پدر گفت: پسر عزیزم، آن ها یاران رسول الله (ص) بودند.
پسر دوباره پرسید:
ـ پدر جان چرا شما مثل یاران پیامبر خدا رفتار نمی کنید و همان کاری را که آنها می کردند، نمی کنید؟ چه خیر و برکتی می تواند در ترک اعمال پیامبر (ص) و اصحاب گران قدر شان باشد؟!
پدر جواب داد:
ــ به خدا قسم راست گفتی پسر عزیزم، پس خیر و برکت در پیروی از رفتار و کردار رسول خدا و یاران اوست، قول می دهم که از این به بعد نماز شب را ترک نکنم. خداوند هم به خاطر ایمان قوی و ثبات عقیده ات به تو برکاتش را عنایت بفرماید.
و از آن شب به بعد پدر هر شب برای ادای نماز تهجد بخاطر رضای خدا و پیروی از سنت رسول الله بیدار می شد.
یک شب {بایزید} از خواب بیدار شد و پدرش را دید که نماز می خواند. بنابراین منتظر ماند تا نمازش را تمام کرد، سپس رو به پدر کرد و گفت:
ــ پدر جان از تو می خواهم که وضو گرفتن و نماز خواندن را به من یاد بدهی تا با شما نماز بخوانم.
پدر گفت:
ــ برو بخواب پسرم، تو هنوز خیلی کوچکی.
بایزید جواب گفت:
ــ پدر جان، من در روز قیامت در برابر پرودگارم حاضر خواهم شد. همان روزی که {نه مال به درد انسان می خورد و نه فرزند، مگر کسی که با قلب سالم و پاک نزد الله برود.}
پس آیا تو راضی می شوی که به پروردگارم بگویم من از پدرم خواستم که طهارت و وضو را به من بیاموزد تا با او نماز بخوانم ولی او قبول نکرد و به من گفت که تو هنوز کوچکی؟!
پدر گفت:
به خدا قسم راضی نمی شوم و دوست هم ندارم. بیا تا طهارت و وضو را به تو یاد بدهم تا با من نماز بخوانی.
و بدین ترتیب بایزید بسطامی از همان دوران کودکی نماز تهجد می خواند.
هزار و یکشب