بشنو ای دوست که بهر تو روایت کنم این قصه که در دوره ی سابق سر یک مسئله بین دو نفر آدم کر داد رخ و قال و مقالی شد و اسباب جدالی شد از آن روی که هر حرف که میگفت یکی چون طرفش بود به کلی کر از آن هیچ نمیگشت خبردار. لذا سوءتفاهم پی هم گشت پدیدار. بدانسان که دگر کار بدل گشت به پیکار و برفتند به ناچار سوی محکمه ی حضرت قاضی که بدو قصه ی خود باز بگویند و از او چاره بجویند و بخواهند که او مسئله را حل کند و فیصله ای بخشد و پایان دهد آن جنگ و جدل را.
از قضا قاضی آن محکمه هم بود به کلی کر و بر آن دو نفر چون نظر انداخت در اندیشه فرورفت و پس آن گه به یکی زان دو نفر کرد اشارت که دهد واقعه را شرح.
کر اولی آغاز سخن کرد در آن محضر و فریاد براورد که این مرد به من تهمت ناحق زده و گفته که من یکصد و پنجاه تومن پول به بامبول از او خورده ام ای حضرت قاضی به خداوند تبارک و تعالی که دروغ است چنین حرفی و من آدم دیندار و نکوکارم و در مدت عمرم نشدم مرتکب این سوء عمل را.
باقی در ادامه ی مطلب...........!!!
یافت این صحبت و این همهمه چون خاتمه قاضی نظر انداخت به رخسار کر دومی و خواست که او هم بگشاید لب و از خویش دفاعی بکند.
مرد کشید از دل پر درد خودش آهی و زد داد و به فریاد بگفتا که خورم بنده در این محکمه سوگند به اجلال خداوند که این مرد دنی هر سخنی گفت در اینجا به شما جمله دروغ است.
سگ من به خدا یک سگ آرام و مطیع است و تمام در و همسایه گواهند که پای زن او را نگرفته است سگم گاز! چرا بر سگ ممتاز من این مرد زبان باز چنین تهمت بیجا زند. ای حضرت قاضی؟
به خداوند که در دامن صحرای قیامت نکشم دست ز دامان تو گر زآن که هم اکنون نستانی تو از او داد من و داد سگم را و معین نکنی حد مجازات چنین رند سیه کار دغل را.
چون که گردید خموش وز سخن بست دهن قاضی کر سخت برآشفت و به بانگ خشنی گفت:
که یعنی چه؟ زد و خورد شماها دو نفر احمق خر چیست؟
مگر هیچ نباشید خبردار که اوقات یکی قاضی پرکار چو من سخت عزیز است و شریف است؟
چرا پای نهادید در اینجا که نمایید تلف وقت مرا بر سر این بحث که مرد کچل از روز ازل بوده کچل یا که در ایام بزرگی زده در روی سرش جوش و کچل گشته؟ ! خجالت بکشید و بروید از پی کار خودتان. من چه خبر از کچلی داشتهام؟ ! بهر چه آرید در اینجا سر من صحبت سرهای کچل را؟