شعر : ابوالقاسم حالت
گفتم ندهم دل ، رخ زیبای تو نگذاشت
گفتم نکنم ناله ، جفا های تو نگذاشت
گفتم نکشم حسرت آن پیکر زیبا
خود جاذبه پیکر زیبای تو نگذاشت
گفتم بهوای تو چو پروانه نسوزم
ای شمع رخ انجمن آرای تو نگذاشت
باقی در ادامه ی مطلب...............
گفتم ندهم دل ، رخ زیبای تو نگذاشت
گفتم نکنم ناله ، جفا های تو نگذاشت
گفتم نکشم حسرت آن پیکر زیبا
خود جاذبه پیکر زیبای تو نگذاشت
گفتم بهوای تو چو پروانه نسوزم
ای شمع رخ انجمن آرای تو نگذاشت
اینسان که بناگاه نگاهت خجلم کرد
چشمی به من از بهر تماشای تو نگذاشت
یک عمر بلا روزی من بود که یکروز
بی درد و بلایم قد و بالای تو نگذاشت
ایزد که ترا داد رخی همچو رخ ماه
گوئی اثر مهر بسیمای تو نگذاشت
یک اهل دل ایشوخ ندیدم که ترا دید
وز سر نگذشت آخر و در پای تو نگذاشت
کن مرحمتی زآن لب جانبخش که حسرت
جان در تن این عاشق شیدای تو نگذشت
حالت پی دل رفتی و دیدی که در آخر
جز ننگ ز بهرت دل رسوای تو نگذاشت
ابوالقاسم حالت