ما گشتهایم، نیست، تو هم جستوجو نکن
شعر از فاضل نظری
ما گشته ایم نیست تو هم جستجو نکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر
خاگستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
باقی در ادامه ی مطلب............
ما گشتهایم، نیست، تو هم جستوجو نکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر
خاگستر گداخته را زیر و رو مکن
در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
راز من است غنچه لبهای سرخ دوست
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بینهایت است
با یکدگر دو آینه را رو برو مکن
مباش آرام، حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من میآیم از آن، اعتمادی نیست
به دنبال چه میگردند مردم، در شبستانها
در این مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست
نه تنها غم، سلامت باد گفتنهای مستان هم
گواهی میدهد دنیای ما، دنیای شادی نیست
چرا بی عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
نمیخواهم نمازی را که در آن، از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها، وقت زیادی نیست
مرا با چشمهای بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست
فاضل نظری