محمدعمر خان عمر فرزند محمد كلان خان درگذر ديوان بيگي كابل ديده به هستي نهاد. پس از پايان تحصيلات درسال 1260 به حكومت كَرم مقرر گرديد. درسال 1266 ق به صفت معاون ومنشي خاص حكومت محمد افضل خان در تركستان ايفاي وظيفه نمود. سه بعد به صفت حاكم در تخته پل و سنگ چارك مقرر گرديد. زماني كه جنگ ميان سردار محمد افضل خان و اميرشيرعلي خان در گرفت، محمد عمر خان به عنوان افسر نظامي وارد ميدان كار وزار شد وتوانست لشكريان امير شيرعلي خان را شكست دهد.
باقی در ادامه ی مطلب..............
محمدعمر خان عمر فرزند محمد كلان خان درگذر ديوان بيگي كابل ديده به هستي نهاد. پس از پايان تحصيلات درسال 1260 به حكومت كَرم مقرر گرديد. درسال 1266 ق به صفت معاون ومنشي خاص حكومت محمد افضل خان در تركستان ايفاي وظيفه نمود. سه بعد به صفت حاكم در تخته پل و سنگ چارك مقرر گرديد. زماني كه جنگ ميان سردار محمد افضل خان و اميرشيرعلي خان در گرفت، محمد عمر خان به عنوان افسر نظامي وارد ميدان كار وزار شد وتوانست لشكريان امير شيرعلي خان را شكست دهد. اين بود كه امير شيرعلي خان كينه محمد عمر خان را به دل گرفت و دستور قتل او را صادر نمود. هنگامي كه محمد افضل خان در تاشقرغان به دست امير شيرعلي خان گرفتار گرديد، محمد عمر خان به دليل نام نيكي كه ميان مردم داشت مورد عفو قرار گرفت. از اين پس محمد عمر خان گوشه نشيني را برگزيد. ليكن اميرشيرعلي خان از وي خواست تا به فرمان روايي كَرم برود كه تقاضاي وي را پذيرفت. محمد عمر خان در عين اين كه از دانش فراوان برخوردار بود اندوخته هاي ادبي نيز داشت. شعر را به كمال و پختگي مي سرود. يك جُنگ از اشعار متقدمين ومتاخرين ازخود به يادگار گذاشته است و چند كتاب ديگر به خط نستعليق نوشته كه در نزد خاندان وي محفوظ مي باشد. او در سال 1292 قمري به ديدار حق شتافت و در خواجه حيران دفن گرديد. اين هم يك نمونه از سروده هاي او كه آويزه جان تان مي سازيم:
پنج چيزم اي عزيزان برده دل بي اختيار
جلوه و ناز وادا و رفتن و تمكين يار
جلوهء رخسار ناز و غمزهء رفتار يار
شيوه تمكين ادا وچشم مست پرخمار
پنج ديگر آفت جانم بود در عاشقي
چشم و ابرو خال و گيسو تير مژگان نگار
خال دانه، زلف دام وچشم شد صياد دل
تيرمژگان دل شگاف و تيغ ابرو جان شكار
نور بگرفته ز رويش پنج ديگر در جهان
مهر و ماه ومشتري باشند درگوش نگار
زان كه باشد مهر او بي مه جبين پروين خويش
زهره جلوه مشتري باشند در گوش نگار
باز آن پنج دگر روزم سيه كرده چو شب
از دو چشم و خال و رخسار و دو زلف مشكبار
خال هندو هردو گيسو يار بر اطراف گل
رهزن هوش خردمندان دو چشم پرخمار
بارديگر پنج ديگر نور افزايد به چشم
سبزه و آب و خط وروي خوش وفصل بهار
سبزهء خط آب لعل و خط ديگر سرنوشت
روي خوش رخسارهء فصل بهاران سبز يار
پنج پنج اين غزل را كرده مشكل اي عمر
پنجهء فكرم نيكو بستن به حكم كردگار