محمدانصاري
من را چرا به خلوت شعرت نمی بری ؟
یک شب مرا ببر به حضور غریزه ات
یک شب مرا ببر به فضایی که می پری
بانو اصالتاْ تو به چنگیز می رسی
می آیی و به سبک خودت سینه می دری
این منحصر به فرد ترین سبک کشتن است
لب را به سمت گردن مقتول می بری !!
**
هرشب به بیستون دلم حمله می کنی
شیرین من غزال قشنگ کلیدری
یک شب به ایل می زنم آخر برای تو
بانو چرا جنون دلم را نمی خری ؟
چشمان تو تمام غزل را گرفته است
یک شانه از تمام غزل های من سری
مهری که در تموز نگاهت نهفه است
شاید بیان کند که تو از نسل آذری
یک شب خروش شرقی احساس خسته ام
آخر چه می شود که از این کوچه بگذری
حتماْ اهالی ده ما مست می شوند
انگشت های زل زده یعنی که محشری !