غزل
نعمت الله ترکانی
نوشته ام سخنی راستین درین دیوان
خلاصه ای خرد پیر میــفروش عریان
به غیر حکمت این حرف نیست دارویی
که درد های ترا ناگهان کند درمان
بگیر دست مرا تا شوم به همراهت
به لطف و مرحمتی کن مرا شبی مهمان
بیا به کلبه ای ویرانه ام به صدق و صفا
برای دیدن من نیستی ... فلان و همان
من و تو زاده ای یک خانه ایم و عاشق هم
به لطف و یاری ات امشب به مقصدم برسان