تشنه بر سر دیوار
در باغی چشمهایبود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ, تشنهای دردمند, بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میكرد. ناگهان , خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب, مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد, آب در نظرش, شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد كه تند تند خشتها را میكند و در آب میافكند.
باقی در ادامه ی مطلب...........
در باغی چشمهایبود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ, تشنهای دردمند, بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میكرد. ناگهان , خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب, مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد, آب در نظرش, شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد كه تند تند خشتها را میكند و در آب میافكند.
آب فریاد زد: های, چرا خشت میزنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای میبری؟
تشنه گفت: ای آب شیرین! در این كار دو فایده است. اول اینكه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب(1)است. نوای آن حیات بخش است, مرده را زنده میكند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است, بوی خداست كه از یمن به محمد رسید(2), بوی یوسف لطیف و زیباست كه از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید(3).
فایدة دوم اینكه: من هر خشتی كه بركنم به آب شیرین نزدیكتر میشوم, دیوار كوتاهتر میشود. خم شدن و سجده در برابر خدا, مثل كندن خشت است. هر بار كه خشتی از غرور خود بكنی, دیوار غرور تو كوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیكتر میشوی. هر كه تشنهتر باشد تندتر خشتها را میكند. هر كه آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1) رُباب: یك نوع ساز موسیقی قدیمی است به شكل گیتار.
2) یك چوپان به نام اویس قرنی در یمن زندگی میكرد. او پیامبر اسلام حضرت محمد را ندیده بود ولی از شنیدهها عاشق محمد(ص) شده بود پیامبر در بارة او فرمود:" من بوی خدا را از جانب یمن میشنوم".
3) داستان یوسف و یعقوب.