این دل به هر سو می رود ،چون گوی بر چوگان او
اشکم ز دیده ، خون ز دل چون سیل بر دامان او
ای دیده و ای جان من،آتش فشان بر پیکرم
کین دل دو صد پاره شدی از یک خم مژگان او
این دل شکسته بارها،گردیده همچون یک سبو
آماج سنگی از سر بد عهدی و پیمان او
ای دل چه خواهی،چون روم در کوی آن ابلیس خو؟
ولله که کافر می شود هر داعی الایمان او
مارا نماند ست آبرو در کوی و برزن کو به کو
نی مانده نیرویی به کف،تا برکنم بنیان او
خواهم بسازم با غمش یا می خورم در میکده
یا بی سر وسامان شوم اندر پی سامان او
هر کس که در سودای او آواره شد از شهر خود
گو واگذاریدش به حق، با هر چه هست از آن او
این چرخ گردون از ازل ، بنمود این تقدیر مات
احمدرضاشیخ