موشی كه مهار شتر را میكشید
موشی, مهار شتری را به شوخی به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخی به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا این حیوانك لحظهای خوش باشد, موش مهار را میكشید و شتر میآمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگی هستم و شتر با این عظمت را میكشم. رفتند تا به كنار رودخانهای رسیدند, پر آب, كه شیر و گرگ از آن نمیتوانستند عبور كنند. موش بر جای خشك شد.
باقی در ادامه ی مطلب...............
.
موشی, مهار شتری را به شوخی به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخی به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا این حیوانك لحظهای خوش باشد, موش مهار را میكشید و شتر میآمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگی هستم و شتر با این عظمت را میكشم. رفتند تا به كنار رودخانهای رسیدند, پر آب, كه شیر و گرگ از آن نمیتوانستند عبور كنند. موش بر جای خشك شد.
شتر گفت: چرا ایستادی؟ چرا حیرانی؟ مردانه پا در آب بگذار و برو, تو پیشوای من هستی, برو.
موش گفت: آب زیاد و خطرناك است. میترسم غرق شوم.
شتر گفت: بگذار ببینم اندازة آب چقدر است؟ موش كنار رفت و شتر پایش را در آب گذاشت. آب فقط تا زانوی شتر بود. شتر به موش گفت: ای موش نادانِ كور چرا میترسی؟ آب تا زانو بیشتر نیست.
موش گفت: آب برای تو مور است برای مثل اژدها. از زانو تا به زانو فرقها بسیار است. آب اگر تا زانوی توست. صدها متر بالاتر از سرِ من است.
شتر گفت: دیگر بیادبی و گستاخی نكنی. با دوستان هم قدّ خودت شوخی كن. موش با شتر هم سخن نیست. موش گفت: دیگر چنین كاری نمیكنم, توبه كردم. تو به خاطر خدا مرا یاری كن و از آب عبور ده, شتر مهربانی كرد و گفت بیا بر كوهان من بنشین تا هزار موش مثل تو را به راحتی از آب عبور دهم.