سقفِ حوادث
جهانگیر ضمیری
سرم بهبوی کسی روی دستِ شانه فتاد
برای دیدنِ رویش به این بهانه فتاد
دگر به موی سرت، بیش ازین به شانه مزن
که هستوبودِ من از پنجههای شانه فتاد
درین بهارِ حقیقت، درین مجازِ قشنگ
زمینِ سوخته هم در دلش تکانه فتاد
زمین به رقص درآمد، زمانه هلهله کرد
دمی که نورِ خدا در میانِ خانه فتاد
به زیرِ سقفِ حوادث ستارهجو شدهام
ز بختِ من به زمین چترِ آسمانه فتاد