بشنو از نی . . .

اولین فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری فرهنگی افغانستان

صفحه اصلی آرشیو مطالب انجمن تماس با من قالب وبلاگ

دیوانه مشرب

دیوانه مشرب 

دمـی کــز سـیـنه مـن آه آتـشـــنـــاک بـــر خــیــــزد          

صفا از تاک ، طعم از ناک ورنگ از زاک بر خیزد

خلف تـخـمـی بـکـار ایـدل کـه کــار ایــد تــرا آخـــر          

زتـــخــم نـــا خـلـف ایـدل کـجـــا آســاک بــر خـیـزد

مـنــم  شـاکـی ازیـن بـخـت بـد وروز ســیـاه خــــود          

اگـــر بـــر پـــا کـنــم جــرم خـــرم کـتـراک بـر خیزد

فــدای خــاک پــای هــر شـریـف ومـحـتـرم گـــردم         

اگـــر ایــن هـا نـبـاشـد فـتـنـه گـی هـا پـاک بر خیزد

عجب دارم من از زاهد که شب  ها تا سحر خسپد        

سحر خیزد چنان گوزد کـه صـد من خاک بـر خـیـزد

چلم کش بی نفس نسواریان وسیگـاریـان نـاچــیـز         

بـه هـر جـای کـه دود بـنـگ ویـا تـریـاک بـر خـیـزد

زتـخـم بـد نـرویــد تـا ابــد جـز بــد دیـگـر هـــرگــز       

 مـحـال از طـعـم تـلـخ از هـنـزل وتـنـبـاک بـر خـیـزد

نـبــوســم یــا نـمـالـم ( خا...) هـر غـول تـشـنـگـی را        

ازان تـرسـم بـسـویـم کـز غـضـب بـی بـاک بـر خیزد

تواضع را ز ( ک...) خود تو ای دیوانه مشـرب بین        

کــه هـــر جـا خـوب روی بـیــنـد وچـالاک بـر خـیـزد



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 15:42 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (2) ]

ملنگ صمد

 

ملنگ صمد

برگرفته از کتاب ملنگ صمد

گرد آوری شده توسط نبی ساقی  

عبدالصمد فرزند « كوه صاف قل» در قريۀ « رمزي» ناحيۀ پشته نور مربوط  ولسوالي دولتيار ولايت غور ديده به جهان گشود. عبدالرازق خالقيار برادرزادۀ ملنگ كه در حفظ ونگهداري دوبيتي ها و اشعار او سهم ارزندۀ دارد، در دفتر يادداشت هاي خود تولد ملنگ را سال 1278 خورشيدي و وفات وي را سال 1370 به عمر 92 سالگي در چراس سرپل درج كرده است. اما محمدسخي صبوريار در پايان نامه تحصيلي خويش از دارالمعلمين عالي غور، به نقل از اهالي ناحيۀ پشته نور و بستگان ملنگ تولد او را حدوداً بين سالهاي 1285- 1286 خورشيدي ثبت نموده است

بقیه در ادامه مطلب کلیک کنید 




ادامه مطلب ...
[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 15:37 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

در رثای نادیا انجمن

در رثای نادیا

 

وشب ستاره باران بود

نخلی بلند بر زمین افتاد

هوا غرشی از درد برخود کرد

سکوت شعر بلند شد

غزل را خامه در آب افتاد

وتک بانوی شهر شعر از میان رفت

 

سید شکیب زیرک



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 15:36 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

عمر خیام

 

حكيم عمر خيام

 

 

بر خيز بتا بيا زبهر دل ما

حل كن به جمال خويشتن مشكل ما

يك كوزه شراب تا بم نوش كنيم

زان پيش كه كوزه ها كنند از گل ما

 

 

هر چند كه رنگ وبوي زيباست مرا

چون لاله رخ وچو سرو بالاست مرا

معلوم نشد كه در طربخانه علم

نقاش اجل به هرچه اراسته مرا

 

 

مائيم ومي ومطرب واين كنج خراب

جان ودل و جام وجامه پر درد وشراب

فارغ زاميد رحمت وبيم عذاب

آزاد زخاك وباد از اتش وآب

 

 

مي خوردن و.شاد بودن آئين منست

فارغ بودن زكفرودين دين منست

گفتم به عروس دهر كابين تو چيست

گفتا دل خرم تو كابين منست

 

 

در هر دشت كه لاله زاري بوده ست

از سرخي خون شهرياري بوده ست

هر شاخ بنفشه كز زمين ميرويد

خاليست كه بر رخ نگاري بوده ست

 

 

هر ذره كه در خاك زمين بوده ست

پيش از ن وتو تاج ونگيني بوده ست

گرد از رخ نازنين به آزرم فشان

كآنهم رخ خوب نازنيني بوده ست



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 15:33 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

چپ دستها

 

چپ دستها

گونترگراس

گونتر گراس،جایزه نوبل ادبیات را چهل سال بعد از انتشار كتاب درخشان و اعجاب انگیز طبل حلبی دریافت كرد تا شهرتش مرزهای كشورش را درنوردد و به گوش تمامی اهالی ادبیات سنگینی كند و در پیرسالگی خدمت در ss را اعتراف كرد كه همگان بدانند كه انسان در هر زمان می تواند به تقصیر خود گردن بنهد.این خبر از زبان گونترگراس بر جامعه ی ادبی آلمان شوك بزرگی وارد كرد تا هر كسی نظری متفاوت در مورد او داشته باشد اما گونترگراس احساس می كرد كه با این اعتراف بار سنگینی را از دوش خود زمین گذاشته است.شاید مرور مختصر بر زندگی وی خالی از فایده نباشد كه درسال ۱۹۲۷ دربندر آزاد دانسینگ،میان لهستان و آلمان،دركنار دریای شمال،كه حالا متعلق به لهستان است بدنیا آمد، پدرش دكانداری آلمانی بود و مادرش لهستانی. در اعتراف اخیر خود عنوان می كند كه در ۱۵سالگی سعی می كند به سازمان جوانان هیتلری بپیوند اما پذیرفته نمی شود،اما موفق می شود در۱۷سالگی سوار تانكهای آلمان فاشیست شود و برای آنها خدمت كند تا پس از گذر شش دهه به اشتباه خود گردن نهد.درپایان جنگ به زندان آمریكایی ها می افتد، خانواده جنگ زده اش مجبور فرار به غرب آلمان می شوند.نفرین از فاشیسم زمانی در دل او جای می گیرد كه درطول جنگ شاهد جنازه جوانان و نوجوانان فراری می شود كه نازیها برای زهرچشم گرفتن از دیگران به درختان آویزان می كردند كه روی سینه آنها نوشته شده بود : من یك ترسو بودم.عباس معروفی كه گونترگراس را نویسنده ای آزاده می دانست بعد از اینكه به اجبار از ایران متواری می شود در نامه سرگشاده از او دادخواهی می كند.و این اندك برای بحث اینك ما كفایت می كند.

  • كمیته اهدای جایزه نوبل در باره ی او اعلان كرده بود كه وی از آخرین مبارزان عصر روشنگری است.وی در موضع گیری های خود در مورد ادبیات همیشه علتِ نویسندگیش را دلایل اخلاقی و سیاسی عنوان كرده و از آن میان آرمان خواهی و افسردگی شخصی را دو انگیزه مهم برای نویسنده می دانست.به تعبیر او هنرمند باید همچون كودك پر رویی، هرازگاهی زبانش را به قدرتمندان و زورگویان تیز كند ، و هراسی از مطرح كردن تابوها نداشته باشد
  • تمایل وی در سیاست را به جناح راست سوسیال دمكراسی غرب می دانند با تمایلات ضد كمونیستی،یا به زبان قدیمی یك رویزیونیست واقعی،یافرزند خلف كائوتسكی مرتد!.كائوتسكی بنیان گذار حزب سیوسیال دمكراسی در آلمان بود كه در مقابل ایستایی راستگرایان كه تمایل به سرمایه داری داشتند و در صدد دفاع از حقوق عده ای قلیل بر آمده بودند طرف توده ها را گرفت تا سرآغازی برای ظهور چپ باشد.
  • طبل حلبی-سالهای سگی-سفره ماهی-موش و گربه-دشتی وسیع-و قرن من - رمانهای موفق این نویسنده ی شهیر آلمانی است.در اینجا به اجمال به بررسی داستان "چپ دستها" می پردازم.

چپ دست داستانی استعاره ای است كه به سیاست نظر دارد و از پس نشانه ها سعی دارد حوزه ی سیاسی را نقادانه در نظر خوانندگان عریان كند.حزب چپ، حزبی سوسیالیست و دست چپی در آلمان است كه سابقاً حزب سوسیالیسم دموکراتیک نامیده می شد. این حزب خلف قانونی حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان است که تا ۱۹۹۰ حاكم آلمان شرقی بود.وتا زمانی که با نام "حزب سوسیالیسم دموكراتیك"‌ فعالیت می‌کرد تا حدود زیادی به عنوان "حزب شرق" شناخته می‌شد و در غرب آلمان نفوذ اندکی داشت. اما در ۲۰۰۵ با اتخاد نام "حزب چپ" و شرکت در ائتلافی انتخاباتی با "حزب كارگر و عدالت اجتماعی" (که بیشتر در آلمان غربی پایه داشت) حزب با نفوذی در آلمان تلقی می شود.

برای آشنایی با مبارزات حزب چپ گرا كافی است كه به كائوتسكی استناد بكنیم كه در تبیین رابطه میان مبارزه اقتصادی و سیاسی می گوید: "گهگاه برخی كوشیده اند تا مبارزه سیاسی را در تقابل با مبارزه اقتصادی قرار دهند و چنین اظهار كرده اند كه پرولتاریا باید توجه خود را منحصراً به یكی از این دو مبارزه معطوف كند. واقعیت این است كه این دو را نمی توان از هم مجزا كرد. مبارزه اقتصادی حقوق سیاسی را می طلبد و این حقوق از آسمان فرو نمی آیند. برای تامین و بقای این حقوق شدیدترین نوع مبارزه سیاسی ضرورت دارد. در تحلیل نهایی، مبارزه سیاسی یك مبارزه اقتصادی است."

تا حدودی گونترگراس با تكیه بر آرایی كائوتسكی مبانی مورد نظر وی را سرمشق خود در امر سیاست قرار می دهد و از این روی زمانی كه از حقوق زنها دفاع می كند دیدگاهش با تكیه بر شعائر چپ ها پیشتر لبیرالیته را دلیل اجحاف حقوق زنها می داند.در داستان كوتاه چپ دستها نویسنده كاركشته آلمانی سعی در توجیه و یا نشان دادن تفوق حزب چپ نیست بلكه بحث حایز اهمیت در این داستان نیازمندی حزبهای مختلف برای باقی ماندن دیگری است.گونترگراس به خوبی دانسته است كه تغییر هموارده در دل گروه شكل می گیرد كما اینكه كائوتسكی نیز در مورد سرمادیه دار قائل به این مهم بود كه سرمایه داری تغییر می كند، اما این تغییر چیزی نیست مگر ظاهر شدن گرایشات و تناقض های درونی خود آن.برای همین در داستان اریش كه دوست راوی است و هر دو چپ دست هستند و در اتحادیه ی چپ دستها ثبت نام كرده اند و می خواهند تفوق چپ دستها را به دیگران نشان دهند در كمال خونسردی و مهربانی با هم دوئل می كنند.گونترگراس سعی می كنند دلیلی برای این دوئل كردن پیدا نكند و عصبانیت اندك اریش را با مهربانی هایشان توام می كند تا مخاطب به این باور برسد كه آنها هیچ مشكلی ندارند و حتی باورومان شود كه آنها بی دلیل و از سر عدم اختلاف در صدد دوئل بر آمده اند و این همان منظری است كه فردی چون كائوتسكی مطرح می كند و ما شاهد بروز اختلاف در درونه ی حزب می شویم. كائوتسكی از این روی نظام را در مقابل برون نظام تضعیف نمی كند و مرزهای غیر ملموس و ملموسی كه می خواهد نظام را وارد چالش سازد از طرف وی به رسمیت شناخته می شود اما برای مانای نظام وجود اختلاف را امری طبعی تلقی كرده و قائل به فروپاشی آن نمی باشد.

داستان چپ دستها در مورد افرادی است كه دست راستشان توانایی و قدرت دست چپ را ندارد و صاحبان این خصیصه بر آنند كه چپ دستی را مزیتی تلقی كنند و در بین این افراد دو تن هستند كه با وجود چپ دستی با هم دوئل می كنند اما در دوئل به جایی اینكه قلب هم را نشان بگیرند دستهایشان را در معرض تیر قرار می دهند و در نتیجه دستهایشان زخمی می شود حال دستهای راستشان برای ترمیم و مداوای آنها اقدام می كنند و زخم ها را می بندند.چنان كه اشاره شد گونترگراس در این داستان با وضعیتی كلی نگر وجود هر نوع دیدگاهی را در جامعه لازم می داند و چنان كه پیشتر اشاره شد خلف وی نیز از چنین باوری تبعیت می كرد و یا به تعبیری آن را ترویج می داد.شعارهایی كه در این داستان نویسنده بدانها تكیه كرده نشان از دگردیسی یك فرد چپ را نشان می دهد.نخست كسانی كه وارد اتحادیه چپ دستها شده اند شعار می دهند كه ما نمی‌خواهیم تا زمانی كه راست هم مثل چپ شود، آرام بگیریم."اما با دگردیسی و اندیشه ی كه مقابل تحقیر و تقلیل جایگاه انسانی می ایستد موجب می شود كه اتحادیه خواستار لغو این شعار شود و شعار دیگری به جای آن تعیین شود. "ما می‌خواهیم به دست چپ خود افتخار كنیم و نمی‌خواهیم ازانجام مهارت‌های مادرزادیمان خجلت بكشیم."

گونترگراس قدم به قدم با شخصیتهای داستانی همراه می شود و آنها را كه موافق و هم حذب هستند كنار هم می گذارد تا به این نتیجه برسد كه نظام های كلی استقرار همیشگی دارند و می توان گفتمانهای مختلف را در درون آنها شكل داد بی آنكه در صدد فروپاشیشان بر بیایم. و همچنین به عناصر برون نظام اشاره می كند كه در صورتی كه گروهی بدون هیچ تعارضی با هم زندگی كنند در درون گروه اختلافی شكل گرفته و اصلاحات غیر قابل انكار می شوند.وی برای تفهیم جهان بینی خود هراسی از این ندارد كه در داستان استعاره ی خود متوسل به شعارهای حزبی شود.از این روی در روایت راوی با معیارهای حزبی نیز آشنا می شویم و شاید برای همین است كه بعد از شش دهه فعالیت خود را درونه ی نظام فاشیستی فاش كرده و به نقادی باورهای خود می نشیند.گویا در این داستان وی می خواهد بگوید كه ما به صدای مخالف نیاز داریم حتی به وجود دشمن نیز نیازمندیم.در هر حال چپ دستها با اینكه داستان كوتاهی می تواند مانفیست سیاسی گونترگراس تلقی شود.

 



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 15:31 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

لطیفه ی (پادشاه و ظریف)

لطیفه ی (پادشاه و ظریف) 
پیش پادشاهی گفتند که: 
در این شهر مردی ظریف است که در صورت به شما شبیه است. 
بفرمود تا او را حاضر کردند. پادشاه با او آغاز ظرافت کرد و گفت: ای مرد، من والدهء شما را می شناسم. حسنی داشت و دلالی میکرد و به خانه های ملوک میرفت. 
ظریف گفت: والدهء من هرگز از خانه بیرون نمی رفت. اما پدرم در باغ های ملوک که نزدیک حرامسرای ایشان بود باغبانی میکرد. 
پادشاه را جواب او خوش آمد و او را از ندیمان مجلس خود گردانید.

 



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 12:16 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

محجوبه هروی

محجوبه هروی 


خانم صفورا که به محجوبه هروی مشهور است از جمله شاعر زنان افغان است که در گستره شعر دری سده حاضر از شهرت و آوازه زیادی بر خوردار می باشد ـ 
محجوبه هروی در سال 1285 هجری شمسی در بادغیس چشم به جهان گشود. وی دختر ابوالقاسم منشی از مردان فاضل و هنر دوست بود . مادر صفورا نیز زن با فضلیت بود که با زبان دری و عربی و همچنان فقه اسلامی آشنائی داشت. والدین محجوبه برای رشد و استعداد و تعلیم وی سعی زیادی به خرج دادند. 
محجوبه از سن چهارده سالگی شعر می‌سرود. نخست عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس به آموزگاری در مدارس دخترانه هرات پرداخت. گرایشش به شعر گفتن با شنیدن اشعار مستوره غوری شکل گرفت و مدتی به طور مخفیانه سخن‌سرایی کرد. هنگامی که مستوره از وضعیت او باخبر شد یکی از غزل‌های خود را برای محجوبه هروی فرستاد تا آن را مخمس کند و محجوبه موفق شد این کار را به خوبی انجام دهد و مورد تشویق مستوره و اطرافیان خویش واقع شود. 
محجوبه هروی دیوانی با سه هزار بیت دارد. دیوان محجوبه هروی، در سال ۱۳۴۷ خورشیدی، توسط محمد علم غواص در هرات به چاپ رسید. 
این شاعره با توان زبان دری در سال 1345 هجری شمسی در هرات چشم از دنیا بربست



[ سه شنبه 21 آبان 1392 ] [ 9:47 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

ضیا گل سلطانی

دیگر مگـــــو روایت چشمــان خسته را 

تصویــــری از تبسـم لب هـای بسته را 

در انــــزوای غــــربتم آهستـــه تـر بیا 

تا بشنــــوی تـــــرنــم قلب شکستــه را 

احساس می کنم که کسی بوسه می زند 

این بازوان زخمـی در خون نشسته را 

آنگه کـــــه عشق آئینه دار خــــدا شود 

با من بخوان رســالهء مردان رسته را 

امشب کنار پنجـــــره تنهــــا نشسته ام 

تا برکشـــــم بـــه آئینــه ماه خجسته را 

وقتی خطوط فاصله پر رنگ می شود 

پیــــوند زن سلالهء از هم گسسسته را 

ضیا گل سلطانی



[ دوشنبه 20 آبان 1392 ] [ 16:58 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (2) ]

بی بی اتونی

بی بی اتونی 
یکـــی از شعرای قــــرن نهم هجـــری در دوره تیموریـــان هـــرات، بی بی اتونی همسر ملا بقائی است، شوهــــرش منحیث مصاحب حضرت امیرعلیشیر نـــوایی در دربــــــار هرات راه داشت. بی بی اتــــــونی از جمــــله شعرای شوخ طبع و بیبـــاک هرات شمـــــرده میشـود کـــــه بــــا شوهرش غالباً به مشـاعره میپرداخت. 
زمــــانیکه سلسله شاهان تیموری در هــــرات رو بــه انقراض گذاشت اتونی به بلخ رفت و در دربار عبدالله خان شیبانی یکـــی از امرای آنجا به گــــرمی استقبال شد که بعداً بحیث نــــدیم و محرم دربار به او جـــــا داده شد. 
از وی در تذکره های مختلفه یادآوری شده است اما نمونه کلامی از او نیاورده اند.



[ دوشنبه 20 آبان 1392 ] [ 12:45 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (1) ]

جایزه ادبی تسنیم

جایزه ادبی تسنیم

فراخوان دومین جشنواره داستان کوتاه ویژه نویسندگان فارسی زبان در سر تا سر جهان.

موضوع ویژه : کودک و نوجوان افغانستان

موضوع آزاد : با محوریت افغانستان

 

شرایط شرکت در جشنواره:

* آثار باید در قالب داستان کوتاه و به زبان فارسی باشد.

* علاقمندان به ادبیات داستانی می توانند در هر زمینه فقط با یک اثر شرکت کنند.

* آثار ارائه شده نباید در قالب کتاب و نشریه ، چاپ و یا در جشنواره های دیگر حائز رتبه شده باشد.

* در این جشنواره محدودیت سنی وجود ندارد.

…………………………………………………………..

مهلت ارسال اثر : تا (پایان ماه  قوس) ۱۳۹۲/۹/۳۰

نحوه ی ارسال اثر : مشخصات کامل نویسنده بصورت پیوست به همراه اثر به آدرس ( ایمیل ):

festival.tasnim@gmail.com

smh_meysam@yahoo.com

سایت رسمی جشنواره :  www.tasnim-ins.com

بتول سید حیدری 

 

جشنواره داستان کوتاه



[ دوشنبه 20 آبان 1392 ] [ 8:18 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

پرسیدم ....

پرسیدم... 

چطور ، بهتر زندگي کنم ؟ 

با كمي مكث جواب داد : 

گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ، 

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، 

و بدون ترس براي آينده آماده شو . 

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . 

شک هايت را باور نکن ، 

وهيچگاه به باورهايت شک نکن . 

زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني . 

پرسيدم ، 

آخر .... ، 

و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : 

مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ، 

قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر . 

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را .. 

بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي . 

موفقيت، پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن .. 

داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... : 

هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد ، 

آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ، 

شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند . 

مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ، 

مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني .. 

به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ، 

كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد : 

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ، 

فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران


زلال كه باشي ، آسمان در توست



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 21:25 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (4) ]

موج شکسته

موج شکسته

 
رقصیده و پـــــریشان از یاد هـــــا بـــــرآیـم 

چابک چو پیک صبحی مست و رها ، برآیم 

سبز است دامن یاد هـر ســـــو بهــــار نامت 

گه درسکوت پنهان ،گه در صدا بــــــــرآیم 

در جوی لحظه هــایت موجی شکسته پیچد 

عکسی شکسته گـــــردم با مــــوج تا برآیم 

عشق تو آفتــــابی ، من بـــــرکه ی سـرابی 

با آنکـــــه نیستم من بر گـــــــو برآ ، برآیم 

عشق ، آتشم تو خوانی، هــــم آتشم تو دانی 

در ذره هـــــای بـــــودم در ده صلا برآیم 

دودم اگــــر نبــــاشی بــــــودم اگر نیاشی 

در آستــانت ای عشق برگو چــــــرا برآیم

 

حمیرا نکهت دستگیر زاده 



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 21:21 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (2) ]

توانا و نا توان

 

توانا و ناتوان

 
در دست بانوئـی، بــه نخــــــی گفت سوزنی 

کای هرزه‌گرد بــــی سر و بی پا چه می‌کنی 
مــا میــــــرویم تا کــــــه بــــــدوزیم پاره‌ای 

هر جا که میرسیم، تو با مــــا چــــه می‌کنی 
خندید نخ کـــــه ما همــــه جـا با تو همــرهیم 

بنگر بـــــروز تجـــــربه تنها چـــــه می‌کنی 
هـــــر پارگــــــی بهمت من میشــــود درست 

پنهـــــان چنین حکایت پیـــــدا چــــه می‌کنی 
در راه خـــــویشتن، اثر پــــــای مـــــــا ببین 

ما را ز خط خـــــویش، مجـــزا چه می ‌کنی 
تو پـــای بند ظاهـــــر کار خــــــودی و بس 

پــرسندت ار ز مقصد و معنی، چــه میکنی 
گــر یک شبی ز چشم تو خـود را نهان کنیم 

چون روز روشن است که فردا چه می ‌کنی 
جائی که هست سوزن و آمـــــاده نیست نخ 

با این گــــزاف و لاف، در آنجا چه میکنی 
خود بین چنــــان شدی که ندیدی مرا بچشم 

پیش هــــزار دیــــــدهٔ بینا چــــــه می‌ کنی 
پنـــــدار، من ضعیفم و ناچیز و ناتــــــوان 

بی اتحــــــاد من، تو تـــــــوانا چه می‌کنی

 
پروین اعتصامی 

 



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 21:17 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (1) ]

میرک نقاش

 

 

زندگی نامه (میرک نقاش)


در اوسط قرن نهم هجری که عصر عروج و نهضت کامل صنایع ظریفه بود در هرات به دنیا آمد که بعد هــــــا آوازه استاد و شهرت هنروری او سراسر گیتی را فـــــرا گرفت این طفل بهزاد هروی بود کـــه اروپائیان رافائیل شرقش مینامند و آثــــار ارزشمند او امـــروز در موزه هــــای اروپا و امریکا مایه افتخار و سرافرازی مــاست. 
در حقیقت رشد و استعداد بهزاد از زحمت کشی های معلم و آموزگار حقیقی او سید روح الله میرک یکی از نقاشان بزرگ هرات بوده که در ماخذ و مدارک به القاب مختلف سید میرک و خواجه میرک و میرک نقاش ذکر شده است. سنه تولد سید روح الله نقاش که هراتی الاصل و از جمله سادات آن دیار است بدست نیامده و اوایل زندگانی او مانند حیات طفلی بهزاد بکلی مجهول مانده است. 
استاد میرک نیز در عصر درخشان سلطان حسین بایقرا میزیسته و نظر به ذوق و استعداد و صف ناپذیریکه در استاد کمال الدین بهزاد سراغ داشته به تعلیم و تربیت او همت گماشته است. بر طبق نگارش مولانا دوست محمد صاحب تذکره حالات هنروران ، استاد میرک هروی کتابدار سلطان حسین میرزا بوده و در صورتگری و نقاشی و تذهیب کاری ید طولا داشته است. 
علاوتاً خوش نویس نیز بوده است ، چنانچه هنگامیکه سلطان حسین به تعمیر مسجد جامع هرات پرداخت امیر علی شیر نوائی ،وزیر معروف و دانشمند او تحریر کتیبه مسجد را به این نقاش و استاد زبر دست وطن محول نمود و سید روح الله میرک کتیبه را بزودی تمام انجام داد. خلاصه استاد میرک هروی طبق اشاره بعضی مورخین مانند صاحب حبیب السیر و غیره در زمان تسلط محمد خان شیبای در هرات فوت کرده و در همانجا مدفون شده است. 



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 19:40 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (1) ]

مهمانی خدا

 

مهمانی خدا 

 

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت : 

خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ 

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . 

پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. 

رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. 

سپس نشست و منتظر ماند. 

چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . 

پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . 

پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد 

پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. 

نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. 

این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . 

پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت 

نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . 

این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . 

پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. 

شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . 

پیرزن با ناراحتی گفت: 

خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟ 

خدا جواب داد : 

بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 12:54 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

شیخ بهائی

 

 

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن 


همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن 

زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن 

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن 

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن 

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن 

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن 

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن 

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن 

طلب گشایش کار ز کارساز کردن 

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن 

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن 

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن 

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن 

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد 

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن 

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد 

که به روی نااميدي در بسته باز کردن 



"شیخ بهایی"



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 12:52 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

مرید و مرشد

 

 

مرید و مرشد 

 

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.... سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد. روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود: سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم. مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.... 
هیچ چیز غیر ممکن نیست



[ یکشنبه 19 آبان 1392 ] [ 12:49 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من

 

ژولیده نیشابوری

 

دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من

به ما درددل افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای دل،کلید استجابت را ،

بیا یک لحظه با ما باش ،پیداکردنش بامن

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش

بیاورقطره ای اخلاص ،دریاکردنش بامن

به من گو حاجت خودرا، عجابت می کنم آنی

طلب کن آنچه می خواهی ،محیا کردنش بامن

چوخوردی روزی امروز،مارا شکر نعمت کن

غم فردا مخور ، تاءمین فردا کردنش بامن

بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را

بیاور نیک و بد را ،جمع و منها کردنش با من

اگر عمری گنه کردی ،مشو نومید از رحمت

تو ، توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من



[ شنبه 18 آبان 1392 ] [ 12:19 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (4) ]

نمونه ای از بحر طویل

،بحر طویل  تفرقه بنداز و حکومت کن

باغبانی که به تدبیر و عمل ، بین همه اهل محل ، بود مثل ، رفت به بوستان خود و وارد آن باغ شد و دید که یک سید و یک صوفی و یک عامی از آن باغ بسی میوه فرو چیدند و گرمند به خوردن.شد از این مفت خوری سخت غضبناک و بسی چابک و چالاک ، کمر بست کز آن باغ دفاعی بکند ، جنگ و نزاعی بکند . لیک در اندیشه فر رفت و به خود گفت:«بخواهم من اگر یک نفری با سه نفر جنگ کنم ، هیچ توانایی این کار ندارم ، چه کنم ؟ » عاقبت الامر به یاد روش "تفرقه انداز و حکومت کن" افتاد و دلش گشت بسی شاد ، کزین راه تواند به مجازات رساند سه نفر مفتخور و مفت بر و دفع کند رنج و ضرر را.

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید . . .

 




ادامه مطلب ...
[ شنبه 18 آبان 1392 ] [ 12:10 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (1) ]

داستان كوتاه

 

داستان كوتاه

سید شکیب زیرک

 

مي‌گويند شخصي سر صنف رياضي خوابش برد. وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و بی خيال اينكه استاد آنها را بعنوان کار خانه داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچ يك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به صنف آورد. استاد بكلي مبهوت شد، زيرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود.

با توجه به ذکر نمونۀ بالا از داستان کوتاه اجازه بدهید در نخست تعریفی از داستان کوتاه را خدمت تان نقل کنم:

 

«داستان کوتاه مثل دریچه یا دریچه‌هایی است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی، برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده فقط امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع است نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد.»

ادگار آلن پو" نویسنده آمریکایی می‌گوید:

داستان کوتاه قطعه‌ای تخیلی است که حادثه واحدی را، خواه مادی باشد و خواه معنوی، مورد بحث قرار دهد. این قطعه تخیلی بدیع باید بدرخشد، خواننده را به هیجان بیاورد، یا در او اثر گذارد باید از نقطه ظهور تا پایان داستان در خط صاف و همواری حرکت کند. '

داستان کوتاه" باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. ادگار آلن پو" در این مورد نیز گفته‌است:

داستان کوتاه" روایتی است که بتوان آن را در یک نشست (بین نیم ساعت تا دو ساعت) خواند. همه جزئیات آن باید پیرامون یک موضوع باشد و یک اثر را القا کند، یک اثر واحد را. دانشنامه آزاد ویکی پدیا(http://www.fa.wikipedia.org

از سر آمدان داستان نويسي در خارج ميشود به :                                                                   

گي دوموپاسان،چخوف،آلبركامو،فرانتس كافكا،ادگارآلن پو،جيمز جويس،اُهنري،ارنست همينگوي،صادق چوبك،صادق هدايت،جلال آل احمد وديگران اشاره کرد.                                                           

در ادب پارسي دري در كشور مان افغانستان نيزكساني بوده اند كه در داستان نويسي به ويژه داستان كوتاه دستي داشته اند از آنجمه اند:اعظم رهنورد زرياب،سپوژمي زرياب،محمد اكرم عثمان،گل احمد نظري آرايانا،رازق مامون،عبد الغفورآرزو،ببرك ارغند،زلمي بابا كوهي،حبيب الله بهجت،اسدالله حبيب، كامله حبيب، نعمت حسيني، محمدحليم، يحيي خوشبين، محمدصديق رهپو، شريفه شريف، دينا غبار، حسين فخري، سيد اسمعيل فروغي، احمد شاه فرزان، ملالي موسي، مريم محبوب و... .                       

نويسنده گاني كه در بالا ذكر نام شان رفت از جمله نويسندگان مطرح در نثر نويسي امروز افغانستان محسوب ميشوند كه در ميان آثار شان به داستان هاي كوتاهي نيز بر ميخوريم ومن صرفاًاز ميان ايشان پنج تن را انتخاب نموده كه از هر يك داستاني را به بر رسي خواهم گرفت اميدوارم كه از پس آن بتوانم بر آيم .   واما گذشته از اين كه در باب داستان ويا مختص تر اينكه در باب داستان كوتاه حرفي در خور تأمل گفته باشيم،نياز مينمايدتا پيرامون داستان وعناصر تشكيل دهندة آن چيزي براي گفتن بر گزينيم،اين كار زمينة تأمل وتفكر بيشتر خواننده را براي ارزيابي بيشتر كار كرد هاي من مساعد مينمايد،بناءً ايجاب مينمايد



[ شنبه 18 آبان 1392 ] [ 12:1 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

محرم

محرم



[ شنبه 18 آبان 1392 ] [ 8:28 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

داستان چیست ؟

 

داستان چیست؟

سید شکیب زیرک

 

مجموعه یي از وقايع گذشته بر انسانها وحيوانات واشيا را داستان نامند،كه با گذشت زمان وايجاب تنوع بر گونه هاي ديگري نيز اين نام اطلاق شده است.

 قصه خود معادل عربي داستان در زبان فارسي دري است؛هر چند از گونه هاي ديگري چون افسانه وحكايت واساطيرنيز سخن براي گفتن هست كه هريك از ويژگيهاي مشخص برخوردارند.                 

«تركيب خاصي درنقل حوادث ـ خواه واقعي وخواه خيالي ـ كه در خلال آن شخصيتها رشد ميكنند وعناصر اصلي به شيوة معيني با يكديگر مرتبط مي شوند وبا قصد معيني كه نويسنده دارد در جهتي حركت ميكنند» مصاحب؛ 1382:ص 2054.

داستانرا ميشود با نقل منظوم آن نيز به رشتة تحرير درآورد،آنچه بيشتر آثار ادبي ما را تشكيل ميدهد،ولي قالب شاخص تر آن در نثر بهتر گنجانيده خواهد شد.                                               

داستان، همانگونه كه قبلاً اشاره رفت، نه تنها در ادب فارسي دري، بل در زبانها وزمانهاي گوناگون ودر جغرافياي وسيعي از زندگي بشر دستي بلند بر زندگي انسانها داشته است. داستان را در معادل انگليسي آن، آنچه را در تعريف داستان جمال مير صادقي ذكر كرده است، قوليست از اي.ام.فورستر(رمان نويس واديب انگليسي1879_ 1970 (story) گفته اند . مير صادقي 1382:ص 24.

«داستان نقل وقايع است به ترتيب توالي زمان ـ در مثل ناهار پس از چاشت وسه شنبه پس از دو شنبه وتباهي پس از مرگ مي آيد.» اي.ام.فورستر ؛ 1353ص 36.

هرچند امروزه،اين توالي زمان برهم خورده است وعناصري چون پيرنگ پيچيده وپيچيده تر گرديده است. در باب پيدايش داستان در افغانستان نيز گفته هاي فراوان داريم ومن خواسته ام تا نظري را هم از نويسندة ايراني محمود خوافي داشته باشم واين را به قضاوت شما خواننده عزيز ميگذاريم تا احسن آن بپذيريد.نويسنده در كتابش تحت نام«داستان هاي امروز افغاستان» نگاشته است:                            

«نطفة داستان دردورة امان الله خان ،سال 1300 شمسي بسته مي شود كه ثمرة آن داستاني بنام «جهاد اكبر»است ودر مجلة معرف به چاپ ميرسد؛داستانی كه نويسندة آن معلوم نيست وبدين سان داستان نويسي ظهور خودرا آشكار ميكند وتا سال 1330 داستان گهگاه به صورت تك جرقه هایي در مطبوعات رخ مي نمايد كه بيشتر تحت تأثير داستان نويسان اتحاد جماهير شوروي وايران است.تفكر حاكم بر اين داستان ها،از امانيسم ونوعي آرمانگرایي حكايت دارد كه نويسندگان عميقاًبه آن عشق مي ورزند.» اما آنچه از گفتة خوافي بنظر ميرسد اين است كه وي از موضوع اطلاع دقيقي نداشته است ؛چنانکه اين مسأله را استاد محمد ناصر رهياب به شرح زيرآورده است:                                                 

«... همه آناني كه دربارة داستان«جهاد اكبر»چيزي نوشته اند،نويسندة آن را نا معلوم ونا شناخته قلمدادكرده اند؛اما در پايان اين اهدا نامه به امضاي محمد حسين برميخوريم كه او داستانش را به امان الله خان اهدا نموده است.از اين «تهديه»به روشني برمي آيد كه محمد حسين آفرينشگر نخستين داستان معاصر زبان دري است. 4) رهياب ؛1383ص45

كوتاه گذري داشتيم بر داستان كه چگونه است وبس بيشتر از اين را يك اثر علمي كامل ايجاب مينمايد،وكار يك پايان نامة تحصيلي بيش از اينها در درازايش نا خوشآيند است حال آنكه ما صرفاً شناختي را از چند ديدگاه راجع به داستان داشتيم . داستان كوتاه در سدة نوزدهم است كه در اروپا پا به عرصة وجود ميگذارد وبانياني را به آن نسبت ميدهند اما آنچه درست تربه نظر مي آيد اين است كه نه تنها اينكه داستان كوتاه در يك آن پديد نيامده بل بانيي مشخصي از نظر من ندارد. اين دگرگوني های زمان است كه تأثير گذاشته است بر روال حكايه گري و وقايع نگاري.براندر ماتيوز منتقد امريكائي (1852 ـ 1929)صاحب كتاب «فلسفةداستان كوتاه»در سال 1885،اولين بار اصطلاح داستان كوتاه را در زبان انگليسي پيشنهاد كردوداستان كوتاه را ازداستانی كه كوتاه شده باشد ،فرق گذاشته واز آن تاريخ،اصطلاح داستان كوتاه براي گونه هاي متنوع اين نوع داستان در زبان انگليسي متداول شد. مير صادقي ؛ 1382:ص180

در تعريف داستان كوتاه به عقايد وايده هاي گونه گون بر ميخوريم كه هر نويسنده ونقادي بنا به داشته هاي خود وعقايدش بر آن تعريفي داشته است، اغلب را باور اين است كه داستان كوتاه آن است كه در يك نشست كوتاه نيم الي دو ويا سه ساعت خوانده شود. آنچه از اين تعريف در نظر ميآيد اين است زماني را كه داستان كوتاه صرف ميكند بايد نهايت كوتاه باشد آنچه از نامش بدست مي آيد همين است ورنه رمان وناول خود نيز گونه یی وقايع نگاري هستند .

 



[ جمعه 17 آبان 1392 ] [ 19:2 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

مناجات نامۀ غوری

 

غلام حیدر یگانه

مناجاتنامه ی غور


به نام جهاندار غور آفرین
غریب آشنای غیور آفرین
جمیلِ جلیل و رفیق صمیم
سخنورز و روشن رأی و مستقیم
سرِ سفره و خانة ما ازوست
سرِ چشمها مان، قدمگاه دوست
در و دشت ما صحن همآیشش
فـراخوانِ همـآیش و پایشش
«چِل ابدال»، ایمای انگشت او (1)
«سیه کوه»، آرامش مشت او
«فره رود»، موج بناگوشهاش
دو گیسوی «دوشاخ» بر دوشهاش (2)
به بالای «لیتان»، ردایش، پرند (3)
به بانگ «جلالی»، صفیرش، بلند (4)
سحر، ترکند لب به لبخند او
معلق زند مـاه در قند او
چه خوش نیت و باز و بی مدعاست
عجب خوشدل و خوش گپ و خوشنماست
تبِ برگ ها، رقص پرشور اوست
قناری: تپش های تنبور اوست

 

 

 

منبع جام غور 




ادامه مطلب ...
[ جمعه 17 آبان 1392 ] [ 18:31 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

سفر به منارجام

 

 

سفربه منارجام

فخرالدین آریا پور  

 

 

همراه بامحترم دیپلوم انجنیرعبدالاحدعباسی رییس حفظ وترمیم آبدات تاریخی وزارت اطلاعات وفرهنگ ومحترم انجنیر سیدمایل انجنیر بخش ترمیم آبدات تاریخی وزارت اطلاعات وفرهنگ ومحترم ژولین لیسلی شهروند کشور افریقای جنوبی ورییس موسسه حفظ وترمیم آبدات تاریخی افغانستان ومحترم انجینر جاوید ساعت ده بجه قبل از ظهر فیروز کوه را به مقصدمنار جام ترک گفتیم پس ازطی سفروپشت سرگذراندان کوهای منطقه سوفک ،الندر،دشت های میدان بره خانه وچشمه سکینه وعبورازکوهای منطقه الله یارهمچنان 




ادامه مطلب ...
[ جمعه 17 آبان 1392 ] [ 18:23 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (2) ]

روایتی از میرزا محمد اسماعیل کاسی

 

 

روایتی از میرزا محمداسماعیل خان کاسی

 

 

غلام محی الدین خادم از قریه گوشک صوفک

 

الا یا ایهاساقی منور از تو محفلها
 بده جامی که شد خشک از عطش بنیاد ساحلها
شب تا راست و ره دشوار و طی نا چار در یا بار
بجز فضل تو نا پیدا بود اقصای منزلها
بمیدان غمش بی همت پیغمبر توفیق
بصدیقان ره هریک ابوجهل است حائلها
بمستی نردبان عشق را بالا روی ورنه

بسا در گام اول زیر لغزیدند حاملها
جهاد نفس عاصی فرض دان از دی مباش ایمن
که از مکر و حیل زاد است هزاران  عاص و اهلها

 

دم تیغ ستم خون می چکد در هر قدم تا حشر
جزائی میبرد آخر که تا در گاه قاتلها
 در این مشهد مرو بی باک بکشا دیده عبرت
که زیر هر قدم گلچهره افتادست در گلها
مزاغ لعل نوشینش غذای جان مشتاقان
هوای زلف پرچینش کمند گردن دلها

 

غلام سرور حریق از کاسی

 

 

الا یاایهاساقی بده جامی ز سائلها
غبار محنت و اندوه بشوی از خاطر دلها
حیات الدهر لا یبقی وفا را زود تر بشتاب
ثقات العطش فی الدنیا صفای بزم محفلها
شب تاری به دشواری به امواج ز ابحاری
چسان زین رمز پیکاری جهیم از دامن گلها
جهان را چند روز باید به ناکامی نانجامی
کزین عمر کوته روزی دراز هستند منزلها
خروش عرش را غوغا نه اندیشیم نه پنداریم
صباح عشق را بانگی بزن در گوش غافلها

رواق طاق فیروزش بیک میخانه ام بخشا
کزین کنج کبود روزی نیندوزیم حاصلها
به همت دست از گردون بر اندازیم یک روزش
بقای مافیها تاکی رود در دست عاملها
گهر بی منت امواج درج درج اقبال است
بیا بنشین که تا روزی بپایت آورند خیلها
جهان را مست رقصانند تا میخانه عشاق
سرود مست می خوانند بر یادش سرافلها
به حافظ طبع بس موزون رغبت کلک خادم را
قضا پیمانه ای دادست و افگندست حائلها
درین ماتم سرا تا کی بیا و چشم دل بگشا
مرو در گوشه ی حرصش که خشک هستند ساحلها

حریقا ارث ازین دنیا نشاید بردنت کاخر

 

ببازی روزی زین میدان روی در دامن گلها

 

 

 

 

 

 

از شاعری نامعلوم

خطاب به حیران

 

شهنشاه جنون تا خیمه زد بر کشور دلها
شد از هریک شرار دلفروزش حل مشکلها
صدای دلخوش می با نوای دلگشای نی
بگوش دل زند یا حی که بر بندید محملها
بود در جمله ذرات عالم پرتو حسنش
نهان آب حیات افتاده در دامان ساحلها
دمی پیر مغان صد بار میگوید ترا ایدل
ز خود کز بگذرد سالک گذشت از جمله حایلها
دل مجنون سرشت من شناسد بوی لیلی را
 وگرنه در نظر ناید مرا بسیار محفلها
مرا از بهر حافظ سیدا یک جرعه بس باشد
الا یا ایهالساقی ادرکاساً و ناوله

 

و حیران در پاسخش 

 

چنین دانسته ام از بحث و تکرار قبایلها
که هر یک حکم میکردند بر طبق دلایلها
سخن جای رسانیدند اهل دانش و حکمت
 که از جمع مسائلها مرکب شد رسایلها
یکی میگفت دانستم جهان جای اقامت نیست
 جرس هم ناله میدارد بسالار غوافلها
توقف چیست ای غافل بیا سامان  رفتن کن
 اگر خواهی رسانی این محامل بر منازلها
شبی تاریک و ره باریک و منزل دور و مرکب لنگ
حرامی از پس و پیش است آه از این ارازلها
در این ظلمت نه رفتن ممکن و نه فارغ از دشمن
سمومی از حوادث گر رسد بر این مشاغلها
از این دریای غم یارب که بیم موج و طوفان است
رسان کشتی جسمم را به اطراف سواحلها
یقینم شد که هرکس داشت پیوندی بیکدیگر
گسست از یکدیگر مقطوع گردید این سلاسلها
چرا حیران نمی خوانی تو این مصراع حافظ را
الا یا ایهاالساقی ادرکاساً و ناولها
 

 



[ چهارشنبه 15 آبان 1392 ] [ 17:16 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (0) ]

سر آغاز

برداشت هر مطلب از این سایت با ذکر منبع مجاز هست 

 

 

گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود


شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که .....  




ادامه مطلب ...
[ چهارشنبه 15 آبان 1392 ] [ 17:12 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (6) ]

بشنو از نی



بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو: رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد


درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام


بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر د’ر نشد


هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد


شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما


ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما


جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد


عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا


با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی


هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا


چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت


جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای


چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او


من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس


عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود


آینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

مولوی




ادامه مطلب ...
[ چهارشنبه 15 آبان 1392 ] [ 16:29 ] [ بشنو از نی ] [ نظرات (3) ]
.: تعداد کل صفحات 31 :. صفحه شماره صفحه قبل 1 2...27 28 29 30 31

درباره وبلاگ



گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.


پروفایل مدير وبلاگ

ورود کاربران

نام کاربری :
رمز عبور :
رمز عبو را فراموش کرده ام

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

مطالب تصادفی

پیام شرقی
ضرب المثل(مجذوب و مرعوب)
بی بی جان
مناجات خواجه عبد الله انصاری
ضرب شمشیر ملامت در جگر داریم ما
هر فردی می تواند احساسش را به نیرویی خلاق در زندگی تبدیل کند
تعطيل
پيالى
ضرب المثل(ماستها را کیسه کرد)
گل دودی

محبوبترین مطالب

خوشحال خان خَتَک، پَشتونِ پارسی­ گوی(1957)
حکایت کرده اند که ............(1293)
داستانهای مثنوی به نثر(طوطی و بازرگان)(1275)
حضرت معين الدين چشتي(985)
بحر طویل(سیزده بدر)(845)
داود عرفان (779)
گلایه دکتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری (699)
زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی(673)
نیت کردم ادا سازم(633)
کاوه جبران(577)

خبرنامه


لطفا صبر کنید لطفا صبر کنید ...

صفحات جانبی

گنج غزل

آرشیو ماهانه

تير 1400
آبان 1395
خرداد 1395
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
لیست آرشیوها

پیوندها

حس من
انجمن شعر شهید رابع استهبان
دوشنبه
شاعران پارسی زبان
معرفت
جنگلهای سرگردان
عبور عقربه ها
ساغر پرزشراب
بنیاد ادبیات داستانی ایران
کتابخانه الکترونیکی
ویکی لینکز
سارا شعر
هرات باستان
گنجور
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
♥سایت عاشقانه لاویر ♥
فروشگاه اختصاصی کارت شارژ برای سایت شما کاملاً رایگان
سیستم همکاری در فروش پایگان
::: قم دانلود :::
روزنامه هشت صبح
جام غور
تولکیان
خودنویس
دانلود سریال جدید
خرید+سیسیکم
قالب رز بلاگ|قالب وبلاگ خطاطی و خوشنویسی رز بلاگ
تور تایلند
ثبت شرکت|شیراز

سایت های مفید


لیستی از سایت های مفید  

فقط کلیک کنید


روزنامه هشت صبح 

لغت نامه فارسی 

مترجم گوگل 

سایت خبری تاند( پشتو) 

سایت جام غور 

دانلود از یوتیوب 

آپلود ساده عکس

جمهوری سکوت 

بی بی سی فارسی بخش  افغانستان 


دانلود آهنگ

در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


اعضای سایت

محمد هلال حبیب خلیلی
مجتبی

سایت آوازک

عکس|مقاله تعریف خانواده
قالب وردپرس
ویلچر|ویلچر دست دوم

دیگر امکانات

------------------------------------------------------------------------------

طراح قالب: آوازک

[ طراح قالب: آوازک ]
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ]