پر کن پیاله را
فریدون مشیری
پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد !
این جام ها � که در پی هم می شود تهی �
دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،
گرداب می رباید و ، آبم نمی برد
باقی در ادامه ی مطلب..........
پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد !
این جام ها � که در پی هم می شود تهی �
دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،
گرداب می رباید و ، آبم نمی برد !
من ، با سمند سرکش و جادویی شراب ،
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ،
تا شهر یادها ...
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر ، خوابم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد !
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !
در راه زندگی ،
با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ... آب !
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !
پر کن پیاله را ...