loading...

بشنو از نی . . .

فقط دیوانه ها می خندند اثر فاروق عطایی   داکتر پس از آنکه مرا معاینه کرد، نسخه یی نوشت و گفت: صاحب تداوی شمـــا بیشتر بدست خود شماس، زیرا شما به خندیدن و شاد بـــودن ضرورت دارین. سعی کنین که

فقط دیوانه ها می خندند

اثر فاروق عطایی

 

داکتر پس از آنکه مرا معاینه کرد، نسخه یی نوشت و گفت: صاحب تداوی شمـــا بیشتر بدست خود شماس، زیرا شما به خندیدن و شاد بـــودن ضرورت دارین. سعی کنین که غم ها ره فراموش کنین، بیشتر بخندین و کمتر در مسائل جدی فکر کنین.

گفتم: داکتر صاحب حرف شما به گل بدل شوه، خنده از کجا شد، آدم در این جا چه را ببیند که بخنده.

داکتر بـــا عصبانیت صورتش را در هم کشید و گفت: بیادر مه حرف کتاب ره به تو گفتم، میفامی .. خنده نمک زندگی هس، هر خنده که از ته دل باشد، به عمر آدم میافزاید. آنطرف مربوط به خود شماس .. لطفاً وقت مریضان دیگر را نگیرین.

 

باقی در ادامه ی مطلب.............

داکتر پس از آنکه مرا معاینه کرد، نسخه یی نوشت و گفت: صاحب تداوی شمـــا بیشتر بدست خود شماس، زیرا شما به خندیدن و شاد بـــودن ضرورت دارین. سعی کنین که غم ها ره فراموش کنین، بیشتر بخندین و کمتر در مسائل جدی فکر کنین.

گفتم: داکتر صاحب حرف شما به گل بدل شوه، خنده از کجا شد، آدم در این جا چه را ببیند که بخنده.

داکتر بـــا عصبانیت صورتش را در هم کشید و گفت: بیادر مه حرف کتاب ره به تو گفتم، میفامی .. خنده نمک زندگی هس، هر خنده که از ته دل باشد، به عمر آدم میافزاید. آنطرف مربوط به خود شماس .. لطفاً وقت مریضان دیگر را نگیرین.

بعد خودم از معاینه خانه داکتر خارج شدم و به منزلم آمدم. خانه همسایــــه های ما آباد. همین که از تجویز داکتر اطلاع حاصل کردند، هر یک سعی میکرد که مرا بخنداند. در همان شب اول کـاکا رجب به منزل ما آمد و بعد از احوالپرسی گفت:

میرزا گل چرت نزن .... مه واری بیادر داری .... ایقه تره بخندانم که همه درد هــــــــا و غم ها ره فراموش کنی. کاکا رجب کان خنده هس، پدر فکاهی هس، استاد شوخی هس، بخصوص از همی بیادر خدا بیامرز خود البته فکاهی آموختم که روز ها اگر بگویم خلاصی نداره.

بعد نگاهش به یک نقطه خیره شد، چشمانش کوچک و کوچکتر شد و به یک اندوه عمیق فرو رفت و با آه و ناله گفت:

بیادرک مه جوانمرگ شد ... خانه ما ره ده توپ پراندن، جوانک در زیر آوار بند ماند، تــــــا لحظه مرگ هم ماره دلداری میداد، فکاهی میگفت و شوخی میکرد، همرای خوراک نامردامــــه و طفلک قندول مه. هر سه تا یکجا پیش روی ما جان دادن .. او خدا ... خانه رفت، اثاثیه رفت ... جوانا رفتن ..

بعد گویی که کاکا رجب متوجه محیط پیرامون خود نیست، شروع به بیان اوصاف خواهر و برادر و طفلک خود کرد. از خانه اش گفت و ......

من و خانم با او یکجا گریستسم، شب از نیمه گذشت و ما با چشم های پــــــر اشک همدیگر را ترک کردیم، بدون اینکه یکبار خندیده باشیم.

فردا شب همسایه دیگر ما غلام قادر به منزل آمد و وعده داد که آنقــدر مرا بخنداند که خدا ناخواسته روده بر شوم. ولی نمی دانم که چه بلایی به سرش آمــــد که یکبار از مریضی خود سخن به میان آورد و گفت:

میرزا گل نه گفتی که این چند شو ده کجا بودم لالایت تسمم کرده و در شفاخانه بستری بود. ای قصه دور و دراز هس. همی چند روز پیش دیدم که در منزل قطعاً خوردنی نمانده. نق نق مـــادر اولاد ها بکلی مره پکو کرد. به سراغ بچه شیرو رفتم. می فهمی همه بچه شیرو ره میگم که کهنه فروشی می کند. او را با خود به منزل آوردم و یکایک اثاثیه منزل را به او نشان دادم. همینکه چشمش بـــــه یخچال جاپانی افتاد، گفت:   بیادر این مرغانچه را چند میتی؟

از شنیدن این کلمه خون در رگهایم به جوش آمـــد، سرم گنس شد و چشمانم نزدیک بود که از حدقه برآید. زیرا من آن یخچال را بعد از سالها ماموریت بــه قسط خریداری کرده بودم و شبی که یخچال را به خانه آوردم، ما چه که حتـــی همسایه های ما به افتخار آن جشن گرفتند. حالا یخچال جاپانی مره مرغانچه میگن!

بچه شیرو نگذاشت کــــــه من عکس العمل نشان بدهم و فوراً اظهار داشت: گوش کن ... قار نشو ده شهری که برق نباشد، چیزی نباشد که در یخچال بگذاری، یخچال مرغانچه هس ... در شهر ما همین اکنون بسیاری از مردم از یخچال ها ... مرغانچه استفاده می کنن ... باز اگــــــه نمی فروشی دلت و بایسکلت به زور که نمی خرم .

بعد به سوی تلویزیون من نظر کـــرد و گفت:  بیادر تو مگر تا به حال تلویزیون خوده اعدام نکردی؟ هوش کو که کدام بیگانه ره نشان نتی کـــه ده آخر عمر بی پرده میشی، خدا ناخواسته از پس پیری معرکه گیری نشوه.

بعدش قالینچه انتیک مــرا دید و اظهار داشت:   ببی بیادر ... ای قالینچه عکس داره  عکس بت هس. خدا خیره تره پیش کده که مه آمدم، اگه نه خدا می داند که چه می شد.

بعد از آن به طرف الماری کتاب هـــــــایم رفت و گفت:   نگفتی بیادر که ای کتاب هـــا فی سیر چند هس؟

از چـــرت زیاد دهانم باز ماند و او که متوجه حالت من شده بود، گفت:  قابل تعجب نیس. هر قدر که کتاب می خواهی ده شهر ما به نرخ چوب خشک می فروشن. مهربانی کو بخر.

دیدم که اصرار فایده ندارد. همه اثاثیه را به نرخ هــــای دلخواه بچه شیرو برایش دادم و او چند بندل پول افغانی را بدستم قرار داد. پول ها را به مندوی بردم، حاصل آن فقط یک بوجی آرد، یک پیپ روغن و یک کیلو گوشت گاوی شد. وقتیکه به خانه آمدم، خانمم که آرد ها را دید، فریاد برآورد، گفت:

کور نروه به بازار و کل نروه به حمام ... ای آرد ها تلخ هس .... خدا می داند که مخلوط چه هس ..

بهر صورت کار از کار گذشته بود، همان شب یک شوربـــــای وطنی تهیه دیدیم. جان بیادر خوردن همان گوشت، آرد و روغن بود و اسهال و استفراغ. بالاخره گپ ما به شفاخانه و بستر کشید. معلوم شد که آرد مواد سمی داشته و روغن تاریخ تیر شده بود. اینه بیادر همه حــــــاصل عمر من رفت و برباد شد. بعد شروع به گریه کرد. من و زنم نیز با او آنقدر گریستیم که مــگو و مپرس، آن شب نیز به جای خندیدن همه شب گریه کردیــــــم.

قصه کوتاه، فـــردا و فردا هـــای بعد از بــــــام تا شام به کوچـــه ها و پسکوچه ها، بازارچه ها می گذشتم، ولی به هر چیز و هر کس که میدیدم، بهانه ای برای خندیدن وجود نداشت.

تا اینکه یک روز سرآغاز جدیدی در زندگی من شد. بیش ازین شما را به انتظار نمی گذارم و ماجرا را می گویم. آنروز به سرویس بالا شدم. تعداد زیادی از پیر مردان، بچه ها، جوانان و نو جوانان همچون من ایستاده بودند. درین بروبار نگران سرویس هر لحظه خواهان جمع آوری کرایه اش بـود و من به بسیار زحمت توانستم که دست خــود را در جیب خود فرو ببرم، اما گویی که دستم در یـک سطل آب رفته باشد، یکباره سرد شد. همینکه دستم را از جیبم کشیدم، دیدم که کــــــدام همشهری نصوار دهان خود را در جیب کرتی من تف کرده است. به سرعت قیافه گرفتم، داد و فریاد بـــــه راه انداختم، از کلتور و فرهنگ حرف زدم، از خارجه گپ زدم، از آداب معاشرت گفتم، مگر با هـــــر کلمه من جمیعت داخل موتر می خندیدند، گویی که کسی آنها را قت قتک داده باشد. صورتم را در یکی از آئینه های داخل سرویس دیدم.

اوه خدای من! ... نزدیک بود که شاخ بکشم. آری این جـوانان در اثنای خنده خواسته یا ناخواسته از لای دندان های خویش یک مقدار نصوار دهن به رخساره ام پاشیده بودند، گویی صورتم را خالکوبی کرده باشند. خودم نیز خنده ام گرفت. همینکه به یاد آوردم که داکتر گفته بود: خنده اگه از ته دل باشد به زنــدگی آدم میافزاید. بیشتر خندیدم، از سرویس که فرود آمدم، بــــــاز هم خندیدم. اطفال کوچه نیز به دنبال من می خندیدند. مرد ها و زنها همین که از مقابلم رد می شدند، با خود می گفتنــــد:

کلان آدم خوده مسخره کرده .... روی خود را خال زده و می خندیدند.

و سر از همان روز نام من در کــــــــوچه و بازار به دیوانه مشهور شد. هر قدر بیشتر می خندیدم، حـــدس مــــــــــردم قویتر می شد. زیرا مــــــــــی گفتند کـــه در این اوضاع و شرایط فقط دیوانه هــــــا می تــــــوانند بخنــــدنـــــد.

نمی دانـــــم کــــــــه گپ هــــای کتابــــــــی داکتــــر صحیح است یا، حــــــرف هـــــای شفــــاهی مــــــــردم ؟  شما خــــود قضاوت کنیـــــد.

 

فاروق عطایی

بشنو از نی بازدید : 160 شنبه 26 بهمن 1392 زمان : 9:00 نظرات (0)
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    دانلود آهنگ

    در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

    برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


    برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

    برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

    برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

    دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


    آمار سایت
  • کل مطالب : 1227
  • کل نظرات : 118
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 100
  • بازدید امروز : 153
  • باردید دیروز : 232
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 13
  • بازدید هفته : 153
  • بازدید ماه : 2,923
  • بازدید سال : 40,219
  • بازدید کلی : 366,501
  • کدهای اختصاصی
    ------------------------------------------------------------------------------