عمری خيال بستم يار آشنائيت را
آخر به خاك بردم داغ جدائيت را
در خاك راه كردم دل پايمال نازت
ای بيوفا ندانی قدر فدائيت را
بردی دل از بر من پامال ناز كردی
ای دلربا بنازم اين دلربائيت را
باقی در ادامه ی مطلب.............
كاكل ربوده ايمان چشم تو جان و دل را
ديگر چه آرم آخر من رو نمائيت را
خوش آنشبی كه جانا در خواب ناز باشی
بر چشم خود بمالم پای حنائيت را
داغ شب حنايت ناسور گشته در دل
زانرو كه من نديدم ايام شاهيت را
شمشاد قامتان را بسيار سير كردم
در سرو هم نديدم جانا رسائيت را
ای شاه خوبرويان حاكم شدی مبارك
شكر خدا كه ديدم فرمانروائيت را
ای رشك ماه كنعان بودی اسير زندان
شكر خدا كه ديدم روز و رهائيت را
بيخانمان نمودی بيچاره عشقری را
ديديم ای جفا جو خيلی كمائيت را
صوفی عشقری