ابوالحسن وراج
ابوالحسن وراج گفته است که من هر سال به مکه میرفتم و میامدم. سالی طواف بیت الله الحرام و زیارت قبر پیغمبر ((ص)) کرده با خود گفتم که من به همه راهها شناسایی دارم، این بار تنها سفر کنم. در حال روان گشته همیرفتم تا به قادسیه برسیدم و به مسجد درآمدم. در آنجا مردی که ناخوشی جذام داشت دیدم که به محراب اندر نشسته، چون مرا بدید گفت: ای ابوالحسن ، همی خواهم تا با تو به مکه شوم. من با خود گفتم که من این بار از رفیق بگریختم چگونه با جذام دار یار شوم.
پس باو گفتم: من با کسی یار نخواهم شد. آنمرد خاموش شد. بامدادان تنها روان شدم و همی رفتم تا به عقبه رسیدم و به مسجد درآمدم. در آنجا همانمرد مجذوم را به محراب اندر بدیدم.
باقی در ادامه ی مطلب...........
با خود گفتم: سبحان الله چگونه اینمرد پیش از من بدینجا رسید؟ پس آن مرد سر برداشته تبسم کرد. من آنشب را بحیرت بروز آوردم. چون بامداد شد تنها برفتم. چون بعرفات رسیدم بمسجد درآمدم. همانمرد را به محراب اندر بدیدم. خویشتن را بر او افکندم و گفتم: ای خواجه میخواهم که با تو یار شوم. گفت: من این کار نکنم. پس من از محرومی صحبت او بگریستم و بنالیدم، آنگاه بمن گفت گریه مکن که گریستن بتو سودی ندهد.
پس من از نزد او بازگشتم . بهر منزل که میرسیدم او را پیش از خود درآنجا می یافتم. چون بشهر برسیدم اثری از او ندیدم. با یزید بسطامی و ابوبکر شعیبی و طایفه ای از مشایخ را ملاقات کرده قصه خود بایشان بیان کردم و شکایت خود باز گفتم. ایشان گفتند که تو پس از این صحبت او را درنیابی او ابو جعفر مجذوم است که از برکت او دعا ها مستجاب شود به حرمت او بارانها ببارد. چون این سخن بشنیدم شوق من بلقای او افزون گشت و از خدای تعالی سوال کردم که مرا با او جمع آورد.
روزی از روزها در عرفات ایستاده بودم که ناگاه مردی را دیدم که از پشت خرقه من گرفته همی کشید. چون نگاه کردم دیدم که همان مرد مجذوم است. صیحه بزرگ بزدم و بیخود بیفتادم. چون بخود آمدم او را بدیدم.
او خرقه مرا گرفته همی کشید. بسوی او نگاه کردم. به من گفت ترا بخدا سوگند میدهم بیا و حاجت خود از من بخواه من ازو سوال کردم که سه دعا از برای من بکند: نخست از برای من بخواهد که خدایتعالی مرا دوستار فقر و فاقه کند، دوم اینکه با روزی معین شب را بروز نیاورم، سوم اینکه وجه کریم خود بمن بنماید.
پس این حاجتها از برای من بخواست و از من غایب شد و خدایتعالی دعوت او را در حق من اجابت کرد. اما نخست مرا دوستار فقر کرد، بخدا سوگند در دنیا هیچ چیز در نزد من بهتر از فقر نیست.
و اما دعای دوم یکسال است که برزق معلوم شب بروز نیاورده ام با وجود این خدای تعالی مرا بچیزی محتاج نفرموده و امیدوارم که دعوت سوم نیز مستجاب شود.
هزار و یکشب