loading...

بشنو از نی . . .

عشق حق   عاقلی دیوانه ای را داد پند کز چه بر خود می پسندی این گزند؟ میزنند اوباش کویت سنگها می دوانندت ز پی فرسنگها کودکان پیراهنت را می درند رهروان کفش و کلاهت می برند یاوه می گوئی 

عشق حق

 

عاقلی دیوانه ای را داد پند

کز چه بر خود می پسندی این گزند؟

میزنند اوباش کویت سنگها

می دوانندت ز پی فرسنگها

کودکان پیراهنت را می درند

رهروان کفش و کلاهت می برند

یاوه می گوئی  چو می گوئی سخن

کینه می جوئی چو می بندی دهن

 

 

باقی در ادامه ی مطلب.................

عاقلی دیوانه ای را داد پند

کز چه بر خود می پسندی این گزند؟

میزنند اوباش کویت سنگها

می دوانندت ز پی فرسنگها

کودکان پیراهنت را می درند

رهروان کفش و کلاهت می برند

یاوه می گوئی  چو می گوئی سخن

کینه می جوئی چو می بندی دهن

گر بخندی ور بگرئی زار زار

بر تو می خندند اهل روزگار

نان فرستادیم بهرت وقت شب

نان نخوردی  خاک خوردی  ای عجب!

آب دادیمت فکندی جام آب

آب جوی و برکه خوردی چون دواب

خوابگاه اندر سر ره ساختی

بستر آوردند دور انداختی

بر گرفتی زآدمی چون دیو روی

آدمی بودی و گشتی دیو خوی

دوش طفلان بر سرت گِل ریختند

تا تو سر برداشتی، بگریختند

نانوا خاکستر افشاندت به چشم

آن جفا دیدی، نکردی هیچ خشم

رندی از آتش کف دست تو خست

سوختی آتش نیفکندی زدست

چون تو کس نا خورده می مستی نکرد

خوی با بد بختی و پستی نکرد

مست را مستی اگر یک ره بُود

مستی تو هر گه و بی گه بود

بس طبیبانند در بازار و کوی

حالت خود با یکی زایشان بگوی

گفت من دیوانگی کردم هزار

تا بدیدم جلوه پروردگار

دیده ، زین ظلمت به نور انداختم

شمع گشتم، هیمه دور انداختم

تو مرا دیوانه خوانی ای فلان

لیک من عاقل ترم از عاقلان

گر که هر عاقل چو من دیوانه بود

در جهان بس عاقل و فرزانه بود

عارفان کاین مدعا را یافتند

گم شدند از خود خدا را یافتند

من همی بینم جلال اندر جلال

تو چه می بینی؟ به جز وهم و خیال

من همی بینم بهشت اندر بهشت

تو چه می بینی به غیر از خاک و خشت

چون سرشتم از گِل است از نور نیست

گر گِلم ریزند بر سر دور نیست

گنجها بردم که ناید در حساب

ذرّه ها دیدم که گشته است آفتاب

عشق حق در من شرار افروخته است

من چه می دانم که دستم سوخته است

چون مرا هجرش به خاکستر نشاند

گو بیافشان هر که خاکستر فشاند

تو ، همی اخلاص را خوانی جنون

چون توانی چاره کرد این درد؟ چون؟

از طبیبم گر چه می دادی نشان

من نمی بینم طبیبی در جهان

من چه دانم آن طبیب اندر کجاست

می شناسم یک طبیب آن هم خداست

بشنو از نی بازدید : 241 چهارشنبه 09 بهمن 1392 زمان : 6:03 نظرات (0)
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
گرچه افکارت صدای شیشه است
بهر فرهاد زمان این تیشه است
حرکت حافظ صفت در پای توست
آذرخش تند در رویای توست
کاش این رویای تو احیا شود
تا صدای ما از آن بالا شود
شاید این بهترین سر آغاز کار مان باشد که شفیق اوبه تبار را با شعری که بمناسبت نشرنخستین شماره از فصلنامه الکترونیکی ادبی هنری و فرهنگی ( بشنو از نی ) با خود داشته باشیم،باید یادآور شوم که نام این نشریه از بین بیش از یک صد نامی انتخاب شده است که از طریق فضای مجازی فیس بوک برای مان مواصلت ورزید و شفیق اوبه تبار چندین نام را از طریق پیامک برای مان ارسال داشت نام انتخابی بشنو از نی و شعر بالا را هم به مناسبت چاپ نخستین شماره برای من فرستاد،و اما آغاز کار : من به عنوان شاگرد ادبیات همیشه جای خالی یک نشریه ادبی را پیرامون خودم احساس میکردم و این احساس خلاء وادارم نمود به نشر یک چنین نشریه ای . جادارد از همه کسانی که با من ابراز همکاری نموده اند خالصانه سپاسگزاری کنم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    دانلود آهنگ

    در این قسمت لینک مستقیم  دانلود آهنگ های زیبا را برای شما در نظر گرفته ایم.

    برای دانلود آهنگ های بیشتر ابتدا عضو شوید.


    برای دیدن آهنگی از خسرو فدا کلیک کنید 

    برای دانلود این آهنگ کلیک کنید 

    برای دیدن دکلمه خیلی زیبای شعری از مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر جنون با صدای مژگان ساغر کلیک کنید 

    دانلود دکلمه شعر از مژگان ساغر با کیفیت خیلی عالی کلیک کنید 

    دانلود کلپ جالب از احسان خواجه امیری کلیک کنید 


    آمار سایت
  • کل مطالب : 1227
  • کل نظرات : 118
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 69
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 94
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 687
  • بازدید ماه : 2,404
  • بازدید سال : 39,700
  • بازدید کلی : 365,982
  • کدهای اختصاصی
    ------------------------------------------------------------------------------