مسعود زراب
...
ابر سيه خداى من از چيست بر سرم؟
از دانههاى بارش غم تا بكى ترم؟...
پرواز خندههاى مرا آسمان نديد
بشكست بال شوق من و بسته شد پرم
من كاخ سرنگون اميد گذشتهام
بىسنگ و سقف و روزن و ديوار و بىدرم
در كلك نوعروس زمان من نشستهام
انگشتر نجابتِ فيروزه با زرم
سيلاب اشك موج زند در دو چشم من
كِامشب يگانه مونس دل رفته از برم
با كشتزار شوق و هوسها و آرزو
در گور غم فتادم و شد خاك بر سرم
شادم كه من خلاف جماعت شدم زراب
بر قلههاى كوه سيه سنگ مرمرم