صلاحالدین صالح
...
اتاق من برای من سرود درد میخواند
تو را با واژهی نغزِ «بیا برگرد» میخواند...
گمانم چشم خیس تو به عکسم خیره میبیند
که چشمم مرگ عشقت از نگاه سرد میخواند
بیا که قدر این دوری ... نبودت در بغل دارم
بیا که انتظار من تو را نامرد میخواند
حضور هر دمم بیتو برای کوچه بیمعناست
و حتا کفش پای من، مرا ولگرد میخواند
بیا که ناتمامیها حضورت را ز دَر بینند
در اینجا هر کسی بیتو مرا یک فرد میخواند
نشد آخر سرودم را به گوش غنچهها گفتم
و شاید باغ بعدِ من، به برگ زرد میخواند