سرابی در «نیلوفر آبی»
- عمران راتب
نیلوفر آبی، مجموعهی شعر کوتاهه، محیالدین فرهمند، ۵۵ شماره شعر. مینیمالیسم مقولهای است جوان و تازه. عمر این مقوله بیشتر از چهل سال نمیشود. با آن هم، نقدنویس امریکایی، ریچار وُلهایم برای بار اول در دههی شصت میلادی در ستایش و پشتیبانی از ریزهگرایی، نوشت: «اندکْ بسیار است.» باری، اگر در پیرامون ریزهگرایی تدقیق و تفحصی کرده باشیم، در خواهیم یافت که در زمانههای خیلیها دور هم میشود ردِ پایی از این نوع پرداخت در ادبیات را در یافت. به نظر میرسد که خاستگاه ریزهگرایی در ادبیات، چه در نثر و چه در شعر، خاورزمین بوده است. در ادبیات کهن چین و به ویژه جاپان، ساختار ریزهگرایی را میتوان با اسم و رسم «تانکهها» شناخت. گفته میشود که نوع شعر «تانکه» هزارها سال قبل از امروز، شعر ویژهی امپراتورها و خانوادههای آن بوده است. «تانکه»ی جاپانی در کلیت، از سیویک هجا ساخته شده و اغلب دارای پنج مصراع میباشد. در جاپان، برای مدتزمان زیادی «تانکه» ساختار حاکم بر بیشترینه نوشتهها وبه خصوص شعر بوده. بعدها زمانی که ابعاد سیطرهی این پدیده پهنا یافته و در سرزمینهای دیگر راه پیدا میکند، در کشور مادر، نوزاد دیگری شاخ و پنجه کشیده و میراثبخور «تانکه» میشود: «هایکو». «هایکو» که خود از «تانکه» زاده شده است و میتوان آن را فرزند «تانکه» شمرد، با اندک تغییراتی همان راهِ رفتهی «تانکه» را دنبال کرده و بر سبک ریزهگرایی و کوتاهسرایی در شعر، پای میفشارد. شعر نوع «هایکو» نه وزن دارد و نه قافیه، که آن را متشکل از ۱۷ هجا میدانند. «هایکو»، ساختاری که امروزه دیگر دامنش را از قلمرو نثر برچیده و به شعر اکتفا کرده است، کلیتی است مستقل. با جلوههای کوتاه، عاری از تکلف و اغلب ژرف. هدف آفرینندهی شعر «هایکو»، پدیدآوردن همین کلیت مستقل است؛ کلیتی که قسمتی و پارهای از هیچ چیز دیگری نیست. شعر «هایکو»، کلیتی است که در عین کوتاهی خود، موضوع مستقل را پیش کشیده، ارایه میدارد. وحدت موضوعی در شعر «هایکو» را میتوان به عنوان یکی از ویژگیهای آن قلمداد کرد. *** مجموعهی شعری «نیلوفر آبی» که به تازگیها در دسترس من قرار گرفته است، متشکل است از اشعاری با درونمایههای کموبیش گونهگون، که اغلب با ساختار «هایکو» آفریده شدهاند؛ چنان که محیالدین فرهمند، نویسندهی این مجموعه، در آغاز تصریح میدارد: «مجموعه شعر کوتاهه» اشعاری که در مجموعهی منظوم «نیلوفرآبی» جای گرفتهاند، از رهگذر ساختار، به ظاهر، میتوان در قالب آزاد عروضی «هایکو» و یا «کوتاهه» نامشان داد. به لحاظ محتوا اما، در این مجموعه شعرهایی را میتوان یافت که چندان هم با شالودهی سبک «هایکو» همخوانی ندارند. به عنوان نمونه، شعری در شمارهی ۴۵ این مجموعه شعری جای دارد که از پنج مصراع ساخته شده، که هر مصراع، محتوای جداگانه و ناهمگونی را دنبال کرده است. زمانی که شعر این شماره را میخواندم، به یاد آن گفته نغز عامیانه افتادم که میگوید: «کوه به کوه نمیرسد، وانگهی دریا شود»! و بگذریم از این که بعضی از شعرهای این مجموعه، از نگاه ساختاری نیز «کوتاهه» نمیتوانند باشند و حتا پا به عوالم شعر بلند گذاشتهاند. شعر شماره ۵۵ را که آخرین شمارهی شعری این مجموعه نیز است، میتوان نمونهای از این گونه اشعار ذکر کرد که سرتاپا، از ۶۹ مصراع ساخته شده است. از اینها که بگذریم، میرسیم به درونمایهی اشعار این مجموعه. عرفان را در بیشترینه این اشعار میتوان به عنوان الهامبخش و چشمهی زایندهی این مجموعه دریافت؛ طوری که واژة «خدا» در کمتر شمارهی این مجموعه غیبت دارد. آن جایی هم که حضور این واژه به چشم نمیخورد، واژهی «مهر» را میتوان دید که به راحتی میشود «خدا» را جایگزین آن کرد. هنگام ملاقات با «نیلوفر آبی» هر زمانی که در فاصلههای نه چندان دور «خدا» به سراغم میآمد، دلم میخواست با «حسین پناهی» همنوا شده وبگویم: «بیاکه یک روز به قبرستان نیچه برویم. روی مزار نیچه دو دسته گل بابونه بگذاریم و بگوییم: ما از دیار زردشت آمدهایم، پیامبری که خدایش هرگز نمیمیرد.» خالق «نیلوفر آبی»، به نظر میرسد که نخواسته مجموعهی شعریاش از عوالم عرفان فراتر رود. گاهی هم که «نیلوفر» سیر و سفرهایی بیرون از قلمرو عرفان داشته، به خوبی پشت پرده را میتوان دید که بازهم عرفان همهجا را آذین بسته است. برهمین مبنا، مجموعه هرازگاهی خیلی ژرف بین و درونگرا میشود؛ با خواننده از وحدتالوجودی عرفانی سخن میگوید و این که چه سان خدا در او جاری و او، در خدا محو میشود. همچون مولانایی که خودش را در وجود مرداش شمس، تحلیل یافته دید و دریافت که خود، همان شمس است. این در حالی است که «نیلوفر آبی» هنوز هم پروایی آن را ندارد که مورد طعن مولانا قرار گیرد؛ «نیلوفر» شگوفههایش را برروی مقولاتی باز کرده و از «بودن» و «شدن»هایی میگوید که فیلسوفهای استدلالی و در پیشاپیش آنها هگل، سخت به آنها چسپیدهاند. بیخبر از این که خداوندگار بلخ بسیار قبلتر از این، حسابش را با آنها تصفیه کرده است: «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبی سخت بیتمکین بود.» «نیلوفر آبی» در آغاز، با روزنهای که به سوی روشنایی بازشده میبیند، به صورت تلویحی به «فروغ فرخزاد» خرده میگیرد، آنجا که فرخزاد گفته است: «نه چراغیست در آن پایان/هرچه از دور نمایان است/شاید آن نقطهی نورانی/ چشم گرگان بیابان است.» و نیلوفر میشگفد: «شب همه تاریک نیست/نور چشمک ستاره،/پرتو خورشید از مهتاب/تا افقهای دور دیدنی است./مانند گلهای سبزهزار سبز،/به سپیدی نور فردا ایمان باید داشت.» (شعر شماره چهار) اما زمانی که در دل گلبوتههای «نیلوفر» اندکی پیش میروی، میبینی که عمر این روزنه بسی کوتاهتر از آن بوده که انتظارش را میبردی. به راستی که در چند صفحه بعد و در شعر شماره هجده، یکباره میبینی که آن امیدبخشیها و نویدبخشیها، جایشان را به نوع بدبینی و گاهی هم حتا پوچگرایی دادهاند: «حقیقت در میکوبد،/ نجوایش ملتمسانه است/ پاسخش دهید، شاید که/ وداع دیدارتان با او باشد.» و الا روزنهای که از جنس نور است و زیبایی، انسان در قلمرو آن هیچ گاهی با «حقیقت» وداع نمیکند. و برهمین سیاق، بار دیگر در شعر شماره ۴۷ «نیلوفر»، پژمردهگون نجوا دارد: «همه سرابی بیش نیست/همه سایههای ناپایدار همیشگی است/و تو ای حقیقت/«خدا»/ رهایم نکن.» در کنار عرفان که بینش مسلط و نافذ بر مجموعه است، فلسفه نیز جای پای خودش را در این دفتر دارد. «نیلوفر آبی» در عین «آبی» بودنش، گاهی رنگ و بوی فلسفی را نیز به خود میگیرد که در چنین فرازهایی، گاهی با لغزشهایی نیز همراه شده است. به گونهی مثال، شعر شماره ۲۲ دچار نوعی تناقض گویی فلسفی شده است، آنجا که «باریدن» و «پرواز» را دو فعلی از خاصیتهای جوهری «باران» و «شاپرک» میداند. حال آن که از رهگذر فلسفی، این اصل نامعتبر است. چه، سرانجام محتوم هر ابری، ناگزیر «باران» نیست و در صورتی هم که «ابری» به «باران» استحاله مییابد، از وجود خودش ساقط میگردد. در حالی که در خصوص «شاپرک» و «پرواز» این گزاره ناصادق است. «شاپرک» و«پرواز» دو پدیدهایاند که تعریف وضعیتشان در چرخهی اصل «علیت» نمیگنجد، چه، چون هردو میتوانند در عرض یکدیگر و یا در عین زمان موجود باشند. در صورتی که اصل «علیت» فلسفی در مورد «ابر» و «باران» همیشه طولی است؛ یعنی حدوث یکی، در طول و یا در امتداد وجود دیگری اتفاق میافتد. از عرفان و فلسفه که بگذریم، مسیر سومی را که «نیلوفر آبی» در پیش گرفته است، همان مسوولیت «هنر برای هنر» است. یعنی خالق «نیلوفر» از یاد نبرده که در یک اثر هنری، جنبه زیبایی شناختی و خلق ارزشهای صرفا هنری نیز یکی از ویژگیهای مثبت، بلکه رسالت آن است. اما همان طور که به نظر میرسد، توجه «نیلوفر» به این سمت در تناسب با دو جنبه یاددهانیشده، کمتر است. حرف آخر این که، مجموعهی «نیلوفر آبی» تنها واژهای را که همپای واژهی «خدا» به تکرار از آن استفاده کرده است، و شاید بیشتر از آن، واژهی خود «نیلوفر» است. به نظر میرسد که آقای «فرهمند» عنوان «نیلوفر آبی» را آنگاه بر این مجموعه شعریاش برگزیده بوده که مجموعه، از هرنگاه به پایهی کمال رسیده بوده و فقط با خواندن سرتاپای مجموعه و ملاقاتهای تکراری با واژهی «نیلوفر» است که راز گزینش عنوان مجموعه، هویدا میگردد. «نیلوفر» زیبا و بهجاترین عنوان برای مجموعه میتواند باشد، اما این که «آبی» چرا، چرایی آن باشد تا توضیح خود نویسندهی مجموعه. و آخرتر هم این که اگر خواسته باشیم گفتههای خود را در خصوص «نیلوفر آبی» به فرجام رسانیم، در آخرین گام میباید گفت که این مجموعه، در ضمن این که نارساییها و خامگشتیهایی دارد، جذابیتهایی نیز دارد و از بابت نویسندهی آن، در صورت ادامه دادن فعالیتهایش، امیدبخش است. هشت صبح