زیوری ویژه
...
زیر آواز ضربههای تبر تن من هستیِ درختی بود
آزمون بلند زیستنم سرنوشت غریب و سختی بود...
خواب دیدم که باد میآمد و میان جماعتی موهوم
جسد شاعری شبیهِ خودم روی آوارگیِ تختی بود
مثل پیراهن خودم یک عمر روی پاهای خویش خشکیدم
داستانم شبیهِ یک دامن در حصار طناب رختی بود
مرد میرفت تا کلاغ شود در تمام خودش زمستانها
شانههایش مسافری و دلش سنگ سوادایی کرختی بود
مرده بودم، فقط غزلهایم برگهایی که ریختند از من
برگهایی که بعد پاییزی یادگار تن درختی بود