روحالله بهرامیان
...
غم از معاملهی مهر و دلربایی نه
نه از رسیدن و از ماندن و جدایی نه
چنان به یأس خودم خو گرفتهام که دگر
سرِ سرود ندارم دلی رهایی ... نه
شنیدهای نکند لکنت زبانم را؟
که از صداقت عشق است، بیوفایی نه
تو شاهدی که مرا سیل برد وتوفان زد
نکرده گریهام از من گرهکشایی نه
چقدر وعدهی دیدار و عزم بوسیدن
نمیرسد خبر لحظهی نهایی ... نه؟
به ابر تیرهی روز نگاهمان سوگند
از عشق دست کشیدم از آشنایی نه
از عشق دست کشیدم چنان که میبینی
ندادهاند به من درس جانفدایی ... نه