دیگر مگـــــو روایت چشمــان خسته را
تصویــــری از تبسـم لب هـای بسته را
در انــــزوای غــــربتم آهستـــه تـر بیا
تا بشنــــوی تـــــرنــم قلب شکستــه را
احساس می کنم که کسی بوسه می زند
این بازوان زخمـی در خون نشسته را
آنگه کـــــه عشق آئینه دار خــــدا شود
با من بخوان رســالهء مردان رسته را
امشب کنار پنجـــــره تنهــــا نشسته ام
تا برکشـــــم بـــه آئینــه ماه خجسته را
وقتی خطوط فاصله پر رنگ می شود
پیــــوند زن سلالهء از هم گسسسته را