مهری هروی
مهری هروی یکی از سخنوران توانمند زبـــان دری در قرن نهم هجری است که در شهر باستانی هرات دیده به جهان هستی گشود. نــــــام اصلیش مهرالنساء و مشهور به مهری ، مهریه هراتیه و مهری هروی بوده و از شاعران شوخ طبع و ظریف هرات بشمار میرود.
او ندیم و هم صحبت گوهر شاد بیگم بانوی دانشمند و همسر سلطان شــــــاهرخ میرزای تیموری بود. ملکه گـوهر شاد به او لقب زن فاضل و شیرین سخن داده بود. مهری هروی با مردی به نام عبدالعزیز ازدواج کـرد و شوهرش از طبیبان خاص شاهرخ میرزا فرزند امیر تیمور محسوب میشد. از آنجائیکه شوهرش پیر مــــــردی بیش نبود، مهری در مصاحبت گوهر شاد بود با مسعود ترخان خواهر زاده اش آشنا گردید و عاشق و دلباخته او شد. این عشق بزودی در بین آندو پهنه گسترد.
گویند: روزی گوهر شاد بیگم در شاه نشین طبقه دوم قصر نشسته و مهری را به حضور خواست. از حسن اتفاق حکیم عبدالعزیز شـــــوهر مهری نیز از آن راه میگشت، گوهر شاد حکیم را نیز نزد خـــــود خواست، حکیم بنابر کبر سن و اینکه با سرعت نزد ملکه گــــوهر شاد می آمد، رفتارش ناموزون بود که موجب خنده او را فراهم کرد. او رو به مهری کرده پرسید؟ ...
مهری ، فی البدیهه اظهار داشت:
مـــــرا بــــا تو سر یاری نمــــانـده
ســـــر مهر و وفـــــــاداری نمـانده
ترا از ضعف و پیری قوت و زور
چنانــکه پـــــای بــرداری نمــــانده
نمونه شعر مهری هروی در ادامه مطلب کلیک کنید
شعری از مهری هروی
یاد باد آنکه ســر کـــــوی تـــوام منـزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حــاصل بود
حــل این نکته که بر پیر خـــرد مشکل بود
آزمودیــم به یک جـــــرعه میحاصل بود
گفتـم از مــدرسه پرســــم سبب حرمت می
در هــر کس که زدم بیخــــود و لایعقل بود
خــواستم سوز دل خویش بگــــــویم با شمع
داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود
در چمن صبحـــدم از گــریه و ار زاری من
لاله ســـوخته خون در دل و پا در گل بـــود
آنچه از بابل و هـــــــاروت روایت کــــردند
سحــــر چشــم تو بدیدم همــــه را شامل بود
دولتی بـــــود تماشـــــــــای رخت مهری را
حیف وصد حیف که این دولت مستعجل بود