عشقری
شهر کابل شد غزل خوان از نوای عشقری
چون تذرو آهنگ دارد شعر های عشقری
راز عرفان پیچ خورده در بن هر بیت آن
فطرت مجذوب دیدم در بنای عشقری
در نهاد طبع موزون ریخت معنی قافیه
لفظ دری شد غنی تر از غنای عشقری
نیک مرد نیک بین و نیک خوی و نیک راه
خود رسول الله است دیدم پیشوای عشقری
شعله های عشق او را سوخت چندان در جهان
بس نفیر عشق آید از صدای ِ عشقری
در لهیب شعله هایش شعر دلکش موج زن
انتهای شاعران را ابتدای عشقری
عاشق مخلوق بود و عابد معبود گشت
در ابد پیوست عشق آشنای عشقری
در ادب آورد او را شد ادیب نغمه خوان
شاعری را عشق بوده راهنمای عشقری
بحر موهوم هوس را کشتی صبر و ثبات
موج ها از هم دریده نا خدای عشقری
او به قرب حق رسید و فیض اعمالش وسیع
بس (همایون ) است ما را مدعای عشقری
همایون شاه عالمی